چرا دریای مازندران ؟ ، چرا خزر نه ؟
زیر یادداشت قبلی چند تن از دوستان نوشته بودند چرا زمانی که از گیلان حرف میزنم باز هم دریای مازندران میگویم. ایراد برجای خود درست است اما پیش از آن تکلیف مان را با نام «خزر» روشن کنیم، بی هیچ تردیدی، هرچه که میگوئیم، نباید نام دریای زیبای شمال کشورمان دریای «خزر» باشد.
این نام برگرفته از قومی تُرک تبار است که زمانی در ساحل شرقی این دریا میزیستند که بعد به دین یهود درآمدند و کارشان حمله دائم به همسایگان بود، سالها پیش کتاب شان را خواندم با عنوان «خزران» که نام نویسنده را فراموش کردهام شاید «آرتور کوستلر» باشد، خزران زمانی با اعرابی که ایران را فتح کرده بودند همسایه شدند و با آنها به جنگ پرداختند.
یکی از مشکلات بزرگ هارون الرشید خلیفه عرب، قوم «خزر» بود که از همان زمانها نیز اعراب نام این دریا را به غلط «دریای خزر» خواندند که به همان نام باقیماند، درحالیکه هزار سال پیش فردوسی بزرگ نام دریای مازندران را بارها و بارها تکرار کرده است بنابراین هر چه که بگوئیم از نام «خزر» باید بپرهیزیم که نام ایرانی نیست که در این مورد نشستهایی با رؤسای سازمانهای هواشناسی و نقشهبرداری داشتهام که به جایی نرسیده و نتیجه مختوم نام غیر ایرانی این دریا، بذل و بخشش بخش عمدهای از سهم ایران بود در دولت پیشین.
چرا«دریای گیلان» نه ؟ واقعا نمیدانم که چرا در تاریخ نامی از آن نیست درحالیکه اهالی گیلان حتی پیش از آمدن آریائیها با نام تالشها و کادوسیان در این سرزمین میزیستند و اثرات آنها هنوز در «مریان» و «آق اِولَر» موجود است.
اما فراموش نکنیم که نام «خلیج فارس» که موجب افتخار ماست از نام «دریای پارس» گرفته شده که «پارس» و «انشان» باستانی در جغرافیای فعلی ربطی به دریا ندارند و هم اکنون چند استان جنوبی ما در ساحل خلیج فارساند، این بحثها داخلی است که اگر تبدیل به اختلاف شود «دیگران» سوء استفاده میکنند، بر دریای پارس نام مجعول میگذارند و با داشتن تاریخی کمتر از پنجاه سال به جزایر سه گانه استراتژیکِ ما طمع میورزند.اما چرا «دریای کاسپین» نه، برخلاف تصورِ برخی «کاسپین» نام یونانی نیست، نامی است کاملا ایرانی برگرفته از دو قوم ایرانی ساحل همین دریا یعنی «کاسی»ها و «پین»ها که اولی پس از کوچ، شهر قزوین را بنا نهاد و دومی شهر «فین» را.
یک نکته دیگر؛ دوستان لطفا بر من ایراد نگیرید که چرا در زمینه ورزش یا طبیعت و تاریخ نظر میدهم من هم زمانی دستی به توپ داشتم، اگر میگویم که بچههای ما میتوانستند مدال لیگ جهانی والیبال را بگیرند به عنوان یک مربی و بازیکن قدیمی میدانم که اگر حسین معدنی روی نیمکت بود مدال جهانی میتوانست گردن آویز بچههای شایسته ما باشد.
حتی یک والیبالیست هم میتواند که پس از ورزش، دوربین را برداشته و در پی پرندهها باشد، روزی پنج شش ساعت مطالعه کند، روزی چند ساعت هم در مسافرتهای طولانی تجربه بیاندوزد، این رویه را پنجاه سال ادامه دهد تا بتواند درچند زمینه سخن گوید، آری دوستان عزیز در بیابانها آفتاب بر سرم تابید، اما اگر آفتابی هم تابیده آفتاب ایرانی بوده نه آفتاب لوس آنجلس و دوبی، آفتاب گندم بریان بوده که حتی در گرمترین ساعتها نیز برایم همانند نسیم جنگلهای تالش روح بخش است.
اگر علیرغم این طعن و لعنها باز هم میگویم و مینویسم دلم میسوزد، دلم میسوزد که مدال جهانی زیب گردن افراشته بچههای وطنم نباشد، دلم میسوزد که دریاهای ایرانی نامی دیگر داشته باشند، به هم نتازیم، با هم بتازیم.
محمدعلی اینانلو