من و طفل و نطفه شیطان
دستهای کوچک «آرش» دور بازوهایم قفل شده و ناخنهایش از زور فشار سفید شده بود، میترسید و من قویترین موجود عالم بودم که زور هیچ کس به من نمیرسید و میتوانستم او را در مقابل همه خطرات عالم حفظ کنم اما من از همه وسایل دفاعی تنها تنم را داشتم که او را در میان بگیرد، روی او خم شود و با پشتش سپری موقتی در مقابل فرو ریختن سقفِ موشک خورده درست کند، صدای ضد هواییها خانه را میلرزاند، با چشمان بیگناه گشاد شدهاش مرا مینگریست و تعجب میکرد که چرا من زورم به صدام نمیرسد، در آن لحظه آرزو داشتم خلبان دشمن که بر فراز خانه من پرواز میکرد دمِ دستم بود که بی هیچ ترحمی گوشت و پوست و رگش را با دندانهایم بدرم و خونش از میان دندانها و انگشتهایم فرو ریزد، من اما میترسیدم، مستأصل بودم، کاری از دستم برنمیآمد او در ارتفاع چند هزار پایی بود، تنم از فشار استیصال و انقباض میلرزید و تمامی سعیام این بود که «آرش» کوچک پی به ترسم نبرد و نترسد، جنگ بود و از زمانیکه آژیر قرمز شبانه به صدا درآمده بود، آرش کوچک را در آغوش کشیده به زیر پلهها پناه برده بودم تنها جایی که فکر میکردیم امنتر است، چاره دیگری نداشتیم، تنم چنان منقبض شده بود که عضله و رگ و پی و استخوان در پی شکستن هم بودند، اما من همچنان برای فرزند کوچکم قویترین موجود روی زمین بودم و میتوانستم او را از هر خطری در جهان نجات دهم و چقدر دلم میخواست در آن لحظه صدام دم دستم بود، بیتردید برای دیدنش تبدیل به قویترین موجود عالم میشدم اما همچنان در استیصال بودم، تنم، تن کوچکش را درمیان گرفته بود و میلرزید و هر مزخرفی را که به ذهنم میرسید برای سرگرم کردنش میگفتم و او درحالیکه با زور مرا با دستان کوچکش گرفته بود و با چشمان بیگناه گشاد شدهاش از ترس به من مینگریست ...
پدر فلسطینی را دیدم که کودک خون چکانش در آغوش میدوید و دستهای کوچک کودک همچنان بازوی پدر را که قویترین موجود روی زمین بود میفشرد، پشت پدر نیز خونین بود، بیتردید به هنگام موشک باران تنش را سپر کودکش کرده بود، برایش قصه گفته بود، هر چیزی که به ذهنش رسیده بود برایش گفته بود و در نهایت استیصال با تنی منقبض مجسم کرده بود که اگر در آن لحظه آن «حیوان» دم دستش بود با انگشتانش و با دندانهایش چه بر سر او میآورد ...
حیوان گفتم، ببخشید ! عمری را در میان حیوانات به سر بردهام، در گوشههای تاریک جنگل، در ستیغهای کوهستان و در فراخ نای کویر آنچه که حیوان وحشی است دیدهام از خرس و پلنگ و گرگ و کاراکال، هیچ یک بی دلیل آزاری به من نرسانده، تنم را منقبض نکرده، آرزوی دریدنش را نداشتهام، او نیز نداشته است اما این «موجود» که بر سر کودکان بمب میریزد از ذات دیگریست، بیتردید خداوند رحمان - استغفراله- از خلقت او خبر ندارد، بی تردید نطفهاش در اعماق جحیم در رحم «مادهای» جهنمی از نطفه کثیف شیطان بسته شده است.
محمدعلی اینانلو