نگرشی بر پیوند باستانی انسان و یوزپلنگ
آنچه در ادامه میخوانید از متون کهن گردآوری شده و طبعاً اغلب با حقایق علمی سازگار نیست، لیکن بهدرستی رابطه نزدیک و تنگاتنگ انسان و یوز و نقش آن را در زندگی نیاکان ما باز مینماید.
سحرگاهان، در حالیکه پرندگان هنوز در خواباند، صیادان آهنگ نخجیر میکنند. همراه آنان شکرهای (به معنی حیوان شکاری از جمله یوز، تازی، سیاهگوش و پرندگان شکاری) بزرگوار است؛ یوزی گرم آهوگیر. این شکره رنگی نیکو دارد و پشتش قوی و استوار است. قبای زیبا و لطیفی بر تن دارد که با خالهای سیاه رنگی نگارین شده است. گویی قبای تن، نقطههای سیاه دفتر غزلسرایان را به عاریت گرفته است. چشمهایش به سان عقیق سرخگون است، درشت و درخشان. چشمانی که همچون سرخی شفق در تاریکی بسیار میدرخشند. آنگاه که یوز چشم درحدقه میگرداند، میپنداری چشمهایش آتشی فروزان است در دل شب سیاه. گوییکه از درون سنگهای گرانبهایی اطراف را نگاه میکند. چنگالهای خمیدهاش بابرکت است و هر طعمهای را که ببیند روزی خود و خداوندگارش میسازد. پر غرور و هوشیار در نخجیرگاه میخرامد. آثار سر پنجهاش بر روی خاک همچون خط نوشتههای کاتبان به روی کاغذ است.
یوز تشنه خون است و در انتظار همآغوشی با شکار خویش. مانند تیری است که اگر رها شود یک هدف را دنبال و به آن برخورد میکند. گویی او در هر عضو خود و در هر بند بدنش،قلبی هوشیار و تپنده دارد.
سحرگاهان در صحرا ضیافتی است. آهوان لمیده و سرمه بر چشم میمالند، همچون دخترکان نازک اندام که جامهای از جنس آفتاب بر تن دارند و خود را به زیور و زینت آراستهاند. اما آنها را از مرگ زودرسی که بامدادان به سراغشان میآید گریزی نیست. جادوی نگاه یوز بر گله آهوان سنگینی میکند. هنوز ریسمان از گردنش برنداشتند که از جای میجهد. باد در دماغ آهوان میپیچد. گله ویران میشود و تعقیب و گریز آغاز. رنگ تنپوش آهوان همچون قفلی است تا با آن جان خویش را در صحرا حفظ کنند. اما چشمان تیزبین یوز کلید این قفل است. یوز در پی آهوان گویی افسار باد را در دست دارد. او میتازد. به چند قدمی کهنه آهویی میرسد. سرپنجه یوز با تار و پود تنپوش آهو آشنا میشود. همچون عاشقی که معشوق بیمهر خویش را در آغوش میگیرد، این یوز نیز شکار خود را در آغوش میکشد. صیادان از راه میرسند. یوز پیروزمندانه زبان بر رگ گشوده شکارش دارد. آهو بر زمین نقش شده است و پای در خون خود میمالد.
در فراز، غرابان همه چیز را زیر نظر دارند. آیا سرعت تندباد و درخشش برق، ریزش شدید و ناگهانی باران و پرواز تیر را به سوی هدف دیدهای؟
آری،به راستی سرعت حمله یوزها به شکارشان اینگونه است.
نقش یوز در هنر: برای پرداختن به سابقه استفاده از یوز و نقش آن در زندگانی گذشتگان و بهخصوص بر ایرانیان، ناگزیر به پیمودن راهی طولانی خواهیم بود. پیوند جادویی میان یوز و انسان را میتوان تا مرزهای پیش از تاریخ قومهای هند و ایرانی بازگرداند. در جای جای فلات ایران آثار و نقوش کهن بسیاری از حضور یوز وجود دارد. انسانهای غارنشین عصر نوسنگی که در کوهستانهای مرکزی فلات ایران سکونت داشتند به خوبی با یوز آشنا بودند و احتمالاً او را به خاطر پیروزمندیاش در شکار میستودند. چنانکه در میان نقوش و کندهکاریهای آنان تصاویری از گربهسانانی شبیه به یوز به چشم میخورد. از این دست میتوان به نقوش دیواره غارهای حوالی اراک و گلپایگان اشاره کرد.
ایرانیان دوره باستان در باورها و نیز در زندگی روزمره خود چنان یوز را پذیرفته بودند که چهرههای گوناگون فرهنگ آنان با یاد این حیوان همراه بوده. حضور یوز از نقوش کوزهها و سفالها تا پیکرهای مفرغین و گلی که قدمتی 6000 ساله دارند و از افسانهها و متون اساطیری همچون شاهنامه، به دید میآید.
نقش یوز در ادبیات: در ادب کهن پارسی آمده است که ابتدا «آفریدون» یوز را مطیع کرده و پس از آن «تهمورث» بود که یوز را شکارکردن آموخت و به رام کردن جانوران پرداخت. استفاده از یوز در شکار، یکی از مواردی بود که اکثر پادشاهان و بزرگان به انجام آن علاقه ای بسیار داشتند. در دستگاه پادشاهانی که به شکار دلبسته بودند افرادی وجود داشتند که کار آنها نگاهداری و تربیت شکرگان (جمع شکره) بود. در آن میان، یوز سرآمد شکرگان محسوب میشد و شکار با آن نزد شاه از منزلت بالایی برخوردار بود. افرادی که به نگاهداری و تربیت یوزها می پرداختند «یوزبان» یا «یوزبنده» نام داشتند. آنان به خوبی با فن یوزداری آشنا بودند و نتیجه زحمات خود را زمانی میدیدند که شاه با یوزهای گرم آهوگیر خود فاتحانه از شکار باز میگشت.
علاقه به یوز و شکار با آن در دستگاه سلاطین به حدی بود که برای آنان طوق سیمین گهرنشان، دستبند زرین و ریسمانهای ابریشمین تهیه میشد. بدن آنها را در هنگام بازگشت از شکار با جل اطلس و زربفت میپوشاندند. همانگونه که فردوسی در ساز نخجیر بهرام گور آورده است:
پس بازداران صد و شصت یوز ببردند با شاه گیتی فروز
بیاراسته طوق زر از گهر بدو اندر افکنده زنجیر زر
پادشاهان و شاهزادگان، گاه سخت شیفته شکار با یوزهای شکاری خود بودند و آنگاه که فرصتی برای شکار نبود آشفتگی و نگرانی ایشان آشکار می شد. فخرالدین اسعد گرگانی درباره «رامین» شاهزاده ساسانی که 6 ماه است با شکرگان خود به شکار نرفته چنین مینویسد:
سمند و رخش من با یوز و با سگ سراسر خفته اند آسوده از تک
نه یوزانم سوی غرمان دویدند نه بازانم سوی کبکان پریدند
دلم بگرفت از این آسوده کاری چه آسایش بود بنیان خواری
چون عزم آید به پیش اندر شکارم جهنده یوز را بر وی گمارم
شکار با شکرگان در گذشته آداب و رسوم خاصی داشت که همگان سخت به آن پایبند بودند. شکار با یوز نیز از این قاعده جدا نبود. این گونه آداب شکار رفتن برای بزرگان و اشرافزادگان با وسواس بیشتری انجام میشد. اما با این وجود گاهی پادشاهان خود، یوز را بر پشت اسب مینشاندند و به شکار میرفتند. «عنصر المعالی» در قابوسنامه در ارتباط با آداب شکار با یوز آورده است: اگر نخجیر دوست داری به نخجیر یوز و باز و شاهین و سگ مشغول باش تا هم نخجیر کرده باشی و هم بیم مخاطره نبود و آنچه بگیری به کاری بازآید که نه گوشت سباع خوردن را شاید و نه پوست او را پوسیدن. اگر نخجیر یوز کنی البته یوز بر کفل اسب خویش منشان که هم زشت بود ترا کار یوزداران کردن و هم در شرط خرد نیست سباعی را از پس قفای خویش گرفتن.
شاردن جهانگرد فرانسوی که در قرن 17 به ایران آمد درباره شکار با یوز چنین مینویسد: صیادان برای صید کردن جانوران بزرگ و خطرمند مانند شیر، ببر و پلنگ از یوز که از پیش آن را برای این کار تربیت کردهاند استفاده میکنند. یوز تربیت شده به انسان صدمه نمیزند. سوارکار یکی از جانوران را که چشمش را با باریکه از پارچه بسته و زنجیر بر گردنش زده بر ترک اسب خود مینشاند و بر سر راه جانوری که قصد شکار کردنش را دارد به انتظار میایستد و وقتی که دریافت نزدیک رسیده است، چشم و زنجیر یوز را می گشاید، سرش را به سوی شکار برمیگرداند. یوز همین که حیوان را دید به سویش میجهد و او را از پای در میآورد. اما اگر در شکار کاری از پیش نبرد، پیش صاحبش برمیگردد. آن وقت صاحبش به منظور دلداری، یوز شرمسار را مینوازد و میگوید: گناه از یوز نیست، شکار درست به او نشان داده نشده. در سال 1666 من خود شاهد چنین شکاری بودم. شاهنشاه از این حیوانات تربیت شده بسیار داشت اما چنان درشت اندام و عظیم الجثه بودند که امکان گرفتن و بردنشان بر ترک اسب نبود و ناچار آنها را در قفسهای آهنین جا میدادند،در پشت فیل مینهادند و بیآنکه چشمشان را ببندند به شکار میبردند.
در متون کلاسیک ادبی ایران هرجا سخن از تیزپایی و شکار میرود، نقش یوز فراموش نمیشود. یوز نماد سرعت و شجاعت است. همچنان که در بسیاری از متون کهن به خصوصیات ظاهری و تواناییهای او اشاراتی شده است. در اینباره در تاجالماثر آمده است: و یوز از شر دیدن نخجیر همه تن چون پروین چشم گشته و از خونخوارگی چشم او بسان دیدهی کبک و خروس، مسکن خون شده و چون چشم میخواره و جلاد رنگ لعل بدخشان گرفته و به شکل اطفال، سرمه از چشم او بر رخ فرود آمده. گفتی شبه در زر ترکیب کردهاند و یا بر ورق گل زرد خط بنفشهگون کشیدهاند و خالهای مشکین چون پشیزها بر پیکر زرین او گفتی بر تودهی زعفران مهرهای عنبرین برنهاده و یا حریر دیناری به مداد منقط کردهاند.
از دیگر خصوصیاتی که در متون کهن برای یوز ذکر شده علاقه شدید او به آوای خویش، خوردن پنیر و خواب زیاد است. ابیات زیر تا حدی این خصوصیات را بازگو می کند.
از شیر فلک روی مگردان که حوادث
بر خصم تو آموخته چون یوز و پنیر است(انوری)
دولت شاه جهان را گر میان بندی چو گور
دولت آید بر پیات چون یوز بر بوی پنیر(رضی نیشابوری)
بدان روی کند است دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز (سعدی)
نشکفت اگر به قوت بخت تو یوزبان
از قرص آفتاب دهد یوز را پنید (ابن یمین)
با یوز رود کس به طلب کردن آهو
آنجای که غریدن شیران نر آید (فرخی)
یوز را هرچند بهتر پروی
چون یکی خشم آورد کیفر بری (رودکی)
یکی از رشتههای دانش مردم در دنیای قدیم، اطلاع بر احوال و عادات و زندگی جانوران بهخصوص شکارگان بود. توجه و عنایات پادشاهان و بزرگان به شکار با این حیوانات شکاری سبب شد تا گروهی به تحقیق در احوال آنها بپردازند و مجموعههایی به نامهای بازنامه، شکارنامه و یا صیدنامه فراهم آورند. با مطالعه چنین کتبی میتوان اطلاعات ارزشمندی را در ارتباط با یوز بهدست آورد. در این آثار مطالبی درباره خصوصیات ظاهری و رفتاری، چگونگی صید، نگاهداری و تربیت یوز وجود دارد که به چند نمونه از این مطالب اشاره میشود. نسوی در کتاب بازنامه خود درباره یوز آورده است: او شکرهای بزرگوار است و در مرکب پادشاهان و بزرگان شکوهی دارد و جایش در گرمسیرها بود و در سردسیرها نباشد. هرچند محل ایشان در گرمسیر است چون موصل و کرمان و شیراز و شهرزور اما تابستان به سردسیر میآید و ایشان را به 3 نوع گیرند. بیشتر به نشاط گاهها گیرند و آن جاهایی باشد که گذار کنند و چنگ زنند و نشاط کنند و مردم آن مواضع را شناخته باشند، پیرامون آن جایگاه چال کنند، بالای آن ده ارش بیشتر یا کمتر، بن تنگ و سر فراخ و سرش به نی بپوشند و ایشان به آن نشاط گاه آیند و اندر آن افتند و باشد که دو سه یوز باشند و چون یکی اندر آن افتد، بانگ کند دیگران برگردند و به طلب او پیرامون آن جایگاه گردند و دیگر جایها کنده باشند، دیگران نیز بیفتند. و به ولایت کرمان و شیراز و موصل بیشتر به زنجیر گیرند و سیاه شلواران به ولایت کردستان باشد که به دویدن گیرند، گلیمی یا جلی بر سرش افکنند و بگیرند. و چون او را بگیرند اندر قماط (پارچهی عریضی که کودک را بدان پیچند) و به آبادانی برند. آنگاه بگشایندش و اندر خانه رها کنند و مومیایی به روغن نرم خوشبو بگدازند و با گوشت پشت مازه گوسفند یا خانه ران مقدار هفتاد درم با نیم درم مومیایی بدهند و صبر کنند تا بکار برد و شکم پاک کند و از آن رنج و کوفت آسایش یابد و چند روز گوشت گوسفند همی دهند. و علامت آن که آسایش یافته باشد، آن بود که نقش سیاه بود و سخت. و یوز ماده بهتر از نر بود زیرا که ماده یوز بیست و سه سال شکار کند و یوز نر دوازده سال. پیری و جوانی یوز را هم به دندان توان شناخت و هم به چشم زیرا که دندانهاش آن که کجکین خوانند در جوانی سفید باشد و چون پیر شود زرد شود و چشمش روشن بود و به کوار (به معنی غبار و ابر) مبود، و این هر دو را خطا افتد. بدان باید شناخت که مویهای پشت چنگالش سیاه بود و این خطا نکند. رنگ چشمش از سه گونه بود، زرد و سیاه و میانهی این هر دو و آن را زیتونی خوانند.
درباره خصوصیات یوز و خواص درمانی آن در فرخنامه جمالی چنین آمده: یوز جانوری بیدار باشد،تا بدان حد که اگر جایی شکار کرده باشد و بعد از آن به عمری باز آن جا رسد بازداند و طلب شکار کند.یوز از مادر شیر باشد و از پدر پلنگ و در حال گشتن کردن ایشان اگر شیر نر بداند هر دو را بکشد.اگر سفال خرما بسایند و بر گوشت پراکنند و به یوز دهند تا بخورد،بمیرد. اگر کسی گوشت یوز بخورد لقوه ببرد و قولنج بگشاید. اگر پی او در نقرس مالند سود دارد و همچنین اگر گوشت او به سرکه پزند و بخورند فایده بسیار دارد. اگر کسی خون یوز به سایه خشک کند و با شکر اسفید بساید کسی را که طعام ناگوار بود بخورد سود دارد.اگر کسی دندان او با خود دارد همه گزندگان از او بگریزند. اگر زنی بول یوز بردارد هرگز آبستن نشود. اگر مغز او به خورد کسی دهند دیوانه شود.
حمدالله مستوفی نیز در کتاب نزهتالقلوب درباره انواع حیوانات اهلی و وحشی، نکات ارزندهای را نگاشته است که به ذکر مطلبی از این کتاب درباره یوز خواهیم پرداخت: یوز را ترکان پارس خوانند. جانوری سگ خوست و بسیار غضب و پرخواب و شکارکننده. قابل تربیت و تعلیم. مادهاش از نر تیزتر بود زیرا جهت طعمه بچگان او را صید بیش باید کرد و دیگر سباع نیز همین حکم را دارد و بدین سبب یوز به هر 3 سال یک بار آبستن شود. یوز چون رنجور شود سگی را بخورد و صحت یابد. یوز را با آواز خوش و شراب موانست باشد. زهرهاش با عسل و نمک خلط کرده و بر جراحت نهند صحت دهد. اکلش قوت تن دهد و خاطر تیز گرداند. خونش به روجع المفاصل طلا کنند شفا دهد و اگر بخورند بلاهت آورد. زبلش هر جا ریزند موش از او بگریزد.
با مطالعه شکرهنامهها و یا متون کهنی از این دست میتوان از چگونگی رام کردن و شکار آموختن به یوز نکاتی ارزنده آموخت. در این منابع به تمامی مراحل شکار با یوز اشاره و وظایف یوزبانان و یوزداران به دقت شرح داده شده است. یوزداران پس از این که جایگاه و مسیر رفت و آمد یوزها را نشان میکردند. در مسیر حرکت آنها گودالهایی نسبتاً عمیق حفر کرده و روی آنها را با نی و برگ میپوشاندند. با استفاده از این روش تعدادی یوز به دام میافتاد و آنها را برای رام کردن و کشار آموختن به جایگاههای مخصوصی که در دستگاه پادشاهان بود منتقل میکردند. پس از انتقال حیوان به محلی مناسب دو یا سه تکه گوشت آهو در مقابل یوز آویزان میکردند. عدهای نیز به زدن ساز و دهل مشغول میشدند و یوزبانان با استفاده از قلاده و شکال (ریسمانی که بر دست و پای تازی بندند) و حکمه (دهنه لگام) دو روز و دو شب اجازه خوابیدن به یوز نمیدادند. سپس با یک دست دم یوز و با دست دیگر قلاده یوز را گرفته با زور او را روی جسمی شبیه به اسب که از خشت و گل ساخته شده و «خر گلین» نامیده میشد قرار میدادند. یوز را که به مدت 3 روز گرسنه نگاه داشته بودند بر روی خر گلین با چند تکه گوشت آهو سیر میکردند. این کار آنقدر ادامه مییافت تا یوز جهیدن بر روی خر گلین را فرا بگیرد. در مرحله بعد اسبی را آماده کرده، سر آن را با جل یا پلاسی میپوشاندند تا یوز هراسی نگیرد. یوزدار سوار اسب میشد و یوز را بر بالشی بر پشت اسب مینشاند. سپس یک دمدار دم یوز را نگاه داشته و یوزدار طنابی را که بر گردن یوز بسته بود سخت میکشید و یوز را میگردانید تا دیگر به دمدار احتیاجی نباشد. به وقت گوش دادن هر روز یوز را از اسب پایین میآوردند و ریسمان را رها می کردند تا یوز از اسب دورتر نرود. پس از عادت کردن یوز به نشستن بر پشت اسب او را به شکار میبردند. جایی که خرگوش یا آهو زیاد بود و چند سوار یوز را همراهی میکردند. بعد از اینکه یوز شکار را میگرفت او را روی اسب سیر میکردند.یوزی که تمامی مراحل یاد شده را پشت سر میگذاشت و در شکار موفق میشد همچون گوهری گرانبها در نظر همگان میدرخشید. یوزداران چنین یوزی را بسیار گرامی داشته و در نگهداری او بسیار میکوشیدند. کمتر کسی سعادت دیدن چنین یوزهایی را مییافت زیرا اعتقاد بر این بود که یوز را چشم بدزود در رسد. دودکردن اسفند در بامداد و شبانگاه، آویختن ناخن گاو کوهی و چنگال ببر، بستن دعا و انواع طلسم بر گردن یوز تدابیری بود که یوزداران از آنها برای جلوگیری از چشم زخم استفاده می کردند.
علاوه بر ایرانیان، اشراف و بزرگان هند و حتی اعراب نیز به شکار با یوز علاقه فراوانی داشتند. وجود تصاویر و مینیاتورها که صحنه شکار شاهزادگان و بزرگان را با یوز به زیباترین شکلی به تصویر کشیده اند و یا وجود اشعار زیبایی که توسط شاعران عرب در وصف یوز و شکار با آن سروده شده است همگی نشانگر صحت این مطلب است.
با رسوخ فرهنگ نخجیر رفتن ایرانیان در میان اعراب، فرهنگ و ابزار شکار آنها تغییر کرد و به تدریج شکار با یوز جای تیروکمان را گرفت. این بهرهگیری از یوز در شکار از نوآوریهای زندگی اعراب در روزگار امویان بود که توسط «ابوالنجم» در شعر نخجیرگانی یا شعر شکار نیز راه یافت.
«عبدالصمد بن معذل» یکی از شاعران سدهی سوم هجری در وصف یوز چنین آورده است: صبح است و هنوز خورشید روی در نقاب سیاهی دارد که او (یوز) عازم شکار میشود. پیروزی در نبرد در چنگالهای این یوز سرشته شده. یوزها لاغر اندام و میان باریکاند،گویی که شکم آنها به کمرشان چسبیده است. این یوزها را چنگالهایی تیز است. آنها در اطراف دهان خطهای سیاهی دارند، گویی که این یوزها، زنانی هستند که چشمان را سرمهی فراوانی کشیدهاند و سرمهی اضافی از گوشهی چشم بر روی گونههایشان فرو ریخته و خطوطی سیاه را پدید آورده است.
ابن ابی کریمه یکی دیگر از شاعران سدهی سوم است که در طردیات خود بارها به یوز اشاره کرده است. او در یکی از این طردیات چنین به توصیف یوز میپردازد: این یوز را شکمی لاغر و سینهای فراخ است، دمی لطیف دارد، پشت او خالدار است و گوشهایش راهراه. چشمهایی تیزبین دارد که قله کوهها را از فاصله بسیار دور میبیند. این یوز دلباختهی شکار است. گوشهایی کوچک همانند روغندان دارد که بسیار تیز و حساساند و صدا را از هر سو در مییابند. چنگالهای این یوز بهسان متههای تیزی است که در دل صخرههای استوار فرو میرود و نوک این چنگالها مانند حلقههای موی زیبا رویان خمیده است. او هنگام صلح و دوستی سوار بر اسب است و به هنگام پیکار روی زمین راه میرود و با خشم و غرور دشمن را مینگرد و در کمینگاه به انتظار او به سر میبرد. او گامهایی بلند دارد، چنانکه به هنگام دویدن آرام، سرعتش از سرعت درخشش برق نیز تندتر است و پیوسته بر شکار خود چیره میشود.
مطالب و نکات مفصل دیگری نیز از یوز در منابع مکتوب کهن ایران و سایر اقوامی که به این حیوان دلبستگی داشتند وجود دارد که در اینجا به تعداد اندکی از آنها اشاره شد. پی بردن به نقش این حیوان در فرهنگ و زندگی گذشتگان، حوصله و زمان بسیاری را طلب میکند.
دریافت مشاوره تخصصی رایگان