گزارش بیست و هفتمین کارگاه بقا در جنگل
خانه / کارگاه های تخصصی / بقا در طبیعت / گزارش بیست و هفتمین کارگاه بقا در جنگل

گزارش کارگاه بقا دوره 27 جنگل

کارگاه بقا در جنگل

تاریخ اجرای این کارگاه 26 و 27 خرداد ماه سال 1401 بوده.

اولش نمی‌دونستم از پسش برمیام یا اینکه کم میارم. اول صبح حدودای ساعت 6 ، وقتی استاد ابراهیمی گفتش باید همه وسایلی رو که آوردیم تحویل بدیم و فقط کارد و طناب انفرادی و کیف بقا همراهمون باشه !! یکمی جا خوردم. دروغ نگم ترسیده بودم، گفتم خدایا ! چی قراره بشه. نه چادر، نه کیسه خواب، از اونا مهم‌تر نه آب و نه غذا، ای وای من . هنگ کرده بودم. یه چیزی تو کله‌ام هی می‌گفت : بابا بی‌خیال، مگه مریضی! این همه داستان تو زندگیت داری، این همه مشکل، الان بقا اومدنت چی بود آخه، به چه کاریت میاد، اوه ه ه ه ه ، حالا کِی میخواد واست اتفاقی بیافته، این همه سال رفتی طبیعت هیچ چی نشده ، بازم نمیشه. ولکن بابا برو انصراف بده و برگرد تهران.
به خودم گفتم که این طور موقع‌ها وقتی آدم حاشیه امنش تهدید میشه این گفتگوها میاد سراغش. خفه بابا . پول دادی باست حلالش کنی، با سر بپر توش و برو یاد بگیر، والا خرس گنده! نمی‌میری که !!!
همدوره‌ای‌هام هم بهتر از من نبودن، قیافه‌هاشون خنده‌دار بود. متعجب و مات‌زده به هم نگاه می‌کردن و همه یه لبخند رو لباشون، خدا میدونه تو دلشون چی می‌گفتن. لبخنده قشنگ واسه پوشوندنِ اون ترسه بود. خیلی تابلو بود واقعا.
استاد هم یه طوری جدی با یه خونسردی خاصی، به همه ما نگاه می‌کرد و مطمئنم می‌دونست که چه اراجیفی تو ذهنامون میاد و میره. بعدش گفت: بچه‌ها اینو الان دارم بهتون می‌گم. قبل شروع کارگاه، لازمه بدونید که شماها نمی‌دونید که چقدر توانمندید. ولی این 2 روز اینو خواهید فهمید. مطمئن باشید که هیچ اتفاقی واستون نمی‌افته و فردا ظهر همتون آدمای دیگه‌ای شدین.
خلاصه نگم واستون، خیلی خوب بود. هر چی بگم عمرا نمی‌تونم اون حد از هیجان و لذتی رو که من تجربه کردم رو با شما سهیم شم.

عبور از پل دوطنابه

از درست کردن آتیش با هیچی، از کار گروهی متفاوتی که کردیم، از ردشدن از اون باتلاق بوگندوی لعنتی، از دنبال غذا گشتن، گره‌های توپ و کاربردی یادگرفتن، از بازی روانی که خودمون فردی با خودمون شروع کرده بودیم، وای وای اینو بگم، از نون خوشمزه‌ای که رو ذغال درست کردیم و زدیم بر بدن، از خوابیدن تو جان‌پناهی که خودش یه حس امن رو بهت می‌داد، از نور آتیش و صداش و گرماش که دلت رو قرص می‌کرد که هستی و زنده‌ای و حالتم که خوبه. البته هوا هم یاری کرد، اگه بارونی بود که دیگه هیچی، شانسمون تکمیل میشد، باز خدا رو شکر که هوا عالی بود و من همش به اونایی فکر می‌کردم که این دوره رو تو هوای بارونی میان و شرکت می‌کنن. دمشون گرم واقعا، فقط اینکه اونا چطوری آتیش درست می‌کنن؟؟؟؟

روشن کردن آتش

شب وقتی نوبت من بود واسه نگهبانی کمپ، به خودم گفتم بابا ایول، من تا الان تونستم همه کارا رو بکنم، فکرشو هم نمی‌کردم و همش دوست داشتم زودتر صبح شه ببینم آیتم‌های فردا چیاست.
تو مسیر برگشت، یه طورایی پیش خودم ادعام میشد که تونستم همه موارد این کارگاه رو انجام بدم و به ترسام غلبه کنم. مثلا دیگه به‌خودم دروغ نمی‌گم که از ارتفاع می‌ترسم. وقتی رو پل دو طنابه راه می‌رفتم تنها چیزی که میومد به ذهنم این بود که الان می‌افتم و مایه خنده بچه‌ها میشم و از اون ترسه اصلا خبری نبود که نبود.
آره تونستم و همش رو انجام دادم . پس شد، آره میشه.
و نکته خوبش اینه که الان می‌دونم چقدر می‌تونم، و اگه در آینده تو یه سفر طبیعت‌گردی و یا هر جای دیگه‌ای تو زندگی با چالش یا مشکلی مواجه شم به احتمال خیلی زیاد از پسش برمیام و می‌دونم چطور مدیریتش کنم.
توصیه می‌کنم شما هم برید و حالشو ببرید.

 

برای ثبت نام در کارگاه‎های بقا در جنگل فرم زیر را پر کنید.

دریافت مشاوره تخصصی رایگان




برچسب ها


ارسال پیام


کد بالا را در کادر وارد نمایید :