به بهانه ثبت جهانی نخستین میراث طبیعی ایران/ سفرنامه بیابان لوت به روایت محمدعلی اینانلو
خبر آنلاین-جامعه- محیط زیست - عصر امروز، بیابات لوت به عنوان نخستین میراث طبیعی ایران، در یونسکو ثبت جهانی شد.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ پرونده بیابان لوت بر اساس دو معیار از معیار های چهارگانه میراث طبیعی شامل پدیده های طبیعی ویژه که مناطقی با زیبایی های طبیعی استثنایی و اهمیت زیبایی شناسانه را در بر میگیرد و نمونه های برجسته از مراحل عمده تاریخ زمین، فرآیند زمین شناختی مداوم در تکامل عوارض و یا عوارض فیزیوگرافیک و ژئومورفیک به یونسکو ارایه شد.
بیابان لوت عصر امروز درحالی در یونسکو ثبت جهانی شد که سابقه تمدنی بیش از پنج هزار سال در حاشیه اش دارد. ضمن اینکه کشف حدود سه هزار اثر تاریخی از این منطقه در نوع خود بینظیر است. از جمله این کشفیات میتوان به درفش پنج هزارسالهی شهداد اشاره کرد که قدیمیترین درفش جهان محسوب میشود.
بیابان لوت با مساحتی در حدود ۱۷۵ هزار کیلومتر، در شمال شرقی استان کرمان قرار دارد و در میان سه استان خراسان جنوبی، سیستان و بلوچستان و کرمان گسترده شده و حدود 10 درصد وسعت کشور را دربر گرفته است.
اما پنج سال پیش، زنده یاد محمدعلی اینانلو همراه با گروهی که خودش جمع و جور کرده بود، تصمیم گرفت به قلب لوت بزند. آن هم در یکی از ویژه ترین روزهای سال؛ نوروز! سال تحویل را در آنجا بوده است و البته تولد شصت و چهارسالگی اش را هم در چاله لوت برگزار کرده است. به هرحال تجربه ویژه ای است. فرقی هم نمی کند که حرف ها و حدیث هایی که پشت سرش وجود دارد را قبول داشته باشید یا نه، به هرحال این تجربه او و گروهش از رفتن به قلب لوت و تلاش برای غلبه بر بیابان بی آب و علف، شنیدنی است.
گفتگویی که می خوانید، روایت این سفر از زبان مرحوم اینانلو است و پیش از این در خبرآنلاین منتشر شده. این گفتگو هم اتفاقا در بهار ۹۴ به بهانه برنامه ثبت ملی لوت به عنوان میراث طبیعی ایران و همچنین تلاش برای ثبت جهانی آن در یونسکو منتشر شد؛
بیابان لوت کجاست؟ یک سرزمین بی آب و علف و بی زندگی؟ خاطرم هست سالها پیش در یک برنامه صبحگاهی تلویزیون شما تصویری نشان دادید که ظاهرا به لوت رفته بودید، مارمولک یا عنکبوتی را در لوت پیدا کرده بودید. ارزش این بیابان بی آب و علف چیست که قرار است ثبت ملی و جهانی شود؟
چیزی که شما گفتید، پیش فرضی غلط است. یکی از دلایلی که من را کشاند به لوت، همین پیش فرض عمومی بود؛ لوت، عاری از حیات است. این پیش فرض غلط را از زمان دبستان و دبیرستان و حتی در دانشگاه به همه ما آموزش داده اند و در دهان مردم افتاده است که لوت عاری از حیات است.
از لوت چرا اطلاعات کمی در دست است؟
تا حدود ۱۰۰ سال پیش، فقط محلی ها از وجود لوت خبر داشتند. اما ۱۰۰ سال پیش، سون هدین، جهانگرد سوئدی که همه کویرهای دنیا را گشته بود، چهار سفر به ایران آمد. مسیری را انتخاب کرد؛ از زیر ورامین رفت از لوت شمالی رفت به طرف چوپانان و از چوپانان، رفت به طرف طبس و فردوس. آن مسیر وصل می شود به خراسان جنوبی فعلی. ۳۰ سال بعد یک دکتر اتریشی آمد به ایران به اسم آلفونس گابریل. او هم دقیقا مسیر سون هدین را رفت. در زمان جنگ دوم جهانی، سروان نیدر مایر، یک ارتشی آلمانی به ایران آمد تا مقدمات نفوذ آلمان در افغانستان را مهیا کند. آن موقع آلمان ها معتقد بودند برای روسیه ها و انگلیس ها، افغانستان دروازه ورود به هندوستان است. آدم عجیب و غریبی بود. در زمانی که روس ها بخشی از ایران را اشغال کرده بودند و عمده مردم هم مخالف آلمان ها بودند، این آدم با یک تعداد معدودی نظامی، همان مسیر را قطع کردند و رفتند به افغانستان. بعد از اینها یک محقق روسی به اسم خانیکوف با یک تیم قوی مطالعاتی به ایران آمد. آنها هم همان مسیر لوت شمالی را رفتند.
چه زمانی بود؟
بعد از جنگ جهانی دوم. همه این گروه ها اثراتی از خودشان درباره لوت بجا گذاشتند. اما هیچ کدام به داخل لوت نفوذ نکردند. سون هدین آرزو داشت سفر پنجم را به ایران بیاید و به داخل لوت نفوذ کند. به همین دلیل هم یک سالی هست مشغول مذاکره با سوئدی ها هستیم تا فیلمی درباره لوت بسازیم با عنوان سفر پنجم هدین و تقدیم کنیم به بنیاد هدین.
از جنوب کسی وارد لوت نشد؟
انگلیسی ها هم آمدند به لوت. آنها چون همیشه در هندوستان بودند و پاکستان هم آن موقع جزئی از هندوستان بود، از جنوب وارد لوت شدند. اما هیچ کس به مرکز لوت که الان مورد صحبت ماست نرفت و همه از روی نقشه ها و عکس های هوایی، لوت را تفسیر کرده اند.
ایرانی ها از چه موقع درباره لوت تحقیق کردند؟
حدود نیم قرن پیش نخستین ایرانی که درباره لوت تحقیق کردند، آقای دکتر مستوفی بود که آقای پرویز کردوانی را هم به عنوان دستیار خودش برد که دکتر کردوانی الان خودمان است. این دو نفر در آن موقع با وسایلی که داشتند، کار خیلی ارزشمندی انجام دادند. فرض کنید که ما الان از کرمان می نشینیم در ماشین کولردار و از تونل بزرگ سیرچ هم رد می شویم، می رویم تا برسیم به شهداد، کلا یک ساعت، یک ساعت و نیم طول می کشد. آن زمان از کرمان تا شهداد رفتنش، خودش داستانی بود. در نتیجه کار خیلی بزرگی انجام دادند. هم دکتر مستوفی و دکتر کردوانی کتاب های خیلی ارزشمندی از خودشان باقی گذاشتند. اما موضوع سر این است که هیچ کس به قلب لوت نفوذ نکرده است. لوت بزرگترین ناشناخته ایران است.
چطور؟
شناخت ما از حدود ۸۰ هزار کیلومتر مربع از لوت، خیلی کم است و از ۴۰ هزار کیلومتر مربع، هیچ شناختی نداریم. بنابراین از حدود ۴ سال پیش رفتن به لوت شروع شد. اولین گروهی که رفت، گروه ما بود که رفتیم به گندم بریان. من از جغرافیدان ها شنیده بودم که گندم بریان گرمترین نقطه زمین است و یک سال واقعا گرمترین نقطه کره زمین بوده. به همین دلیل رفتیم آنجا و آن فیلمی که همه دیده اند را گرفتیم؛ تخم مرغ را روی سنگ شکستیم و ماجراهایی که دیده شد. ما در آنجا تا دمای ۶۴ درجه سانتیگراد توانستیم بمانیم. درحالی که در گرمترین فصلش نرفته بودیم.
چه زمانی رفتید؟
۱۴ شهریور ۸۸ رفتیم. مرداد نرفتیم که هوا گرمتر بود. تا ۶۴ درجه تحمل کردیم، دوربین ها را هم در یخدان بردیم. با وجود این دوربین ها کم کم خراب شدند، صدا خراب شد، تصویر خراب شد. دیدم حال همه گروه بد است، منم سرگیجه گرفتم، دکتری هم برده بودیم، با ما نیامد تا آنجا و برگشتیم. البته به زودی فیلم این سفر ساخته می شود برای شبکه مستند با عنوان یک گام تا دوزخ. بعد از این سفر به لوت شروع شد. در همان گندم بریان که فکر می کردیم حیات نیست، عنکبوتی پیدا کردیم که ترنس پرنت بود؛ شیشه ای بود، آن طرفش پیدا بود. فیلم و عکس از این جانور گرفتیم و با خود آوردیم. اما تحمل کولر هتل را نیاورد و مرد.
اما گروه های دیگر هم به لوت رفته اند.
گروهی که برای لوت خیلی زحمت کشیده اند، گروه سبز شیراز هستند به سرپرستی آقای بهمن ایزدی. سه چهار سفر تحقیقاتی به لوت مرکزی رفتند. حتی یک بار آقای فرهاد ورهرام، مستندساز را با خودشان بردند، فیلم هم گرفتند. این گروه دو کار بزرگ انجام دادند؛ یکی مسیری از بین کلوت ها باز کردند که به اسم مسیر شیراز نامگذاری کردند. کارشان علمی بود. حشرات و جاندارانی که از آنجا آورده بودند را فرستادند به مجامع جهانی که گونه هایشان مشخص شود که احتمالا گونه های جدیدی در ایران خواهد بود. همین گروه هم الان در پی این هستند که بیابان لوت را به ثبت جهانی برسانند.
گفتید که به دلیل باور بی آب و علف بودن لوت، به آنجا رفتید. چه چیزی پیدا کردید؟
در اعتقادات من این نیست که خداوند جایی را عاری از حیات آفریده باشد. به نظر من هرجایی حیات وجود دارد. حالا ممکن است در شرایطی این حیات بروز کند و در شرایطی بروز نکند. همانطور که می بینید در مناطق بسیار خشکی، بعد از ۲۰ سال باران می بارد و وزغ و قورباغه بیرون می آید. هدف اصلی من این بود که نشان دهم در لوت حیات وجود دارد که پیدا کردیم، خوبشم پیدا کردیم. هدف دوم گروه ما این بود که اولین گروهی باشیم که ریگ یلان را رد بکنیم.
چه زمانی رفتید؟
از نیمه سال ۸۹ شروع کردیم به کشیدن نقشه رفتن به لوت. برای راهنمای گروه، مهرداد قزوینیان را انتخاب کردیم. هم آدم باتجربه ای در بیابان است و برخی از مناطقی که می خواستیم برویم را دیده بود. گروه ۱۵ نفره ای انتخاب کردیم؛ محمدعلی اینانلو، مهرداد قزوینیان، بابک قزوینیان، رضا فرقانی، آرش اینانلو، مهدی نبیان، حسین یگانه و عده دیگری که هرکدام وظیفه خاصی برعهده داشتند و مامور این بودند که در رشته تخصصی خودشان کار کنند. مهرداد قزوینیان، بلد ما بود و متخصص پیدا کردن شهاب سنگ. مهدی نبیان، متخصص حیات وحش و بچه های دیگر، زمین شناس و باستان شناس و ... دو روز مانده به نوروز ۹۰، راه افتادیم رفتیم کرمان، استانداری کرمان هم با ما نهایت همکاری را کرد. رفتیم رسیدم آنجا و سفر ما شروع شد.
از کرمان به کدام سمت رفتید؟
در کرمان، خریدهایمان را کردیم؛ در چنین سفری، تجهیزات و تدارکی که در اختیار می گیرید، اهمیت زیادی دارد. نه باید کم بردارید که کمبود داشته باشدی و نه زیاد بردارید که بارتان سنگین باشد. چون کمبود جزئی ترین چیزی که در شهر ممکن است به چشمتان نیاید، در بیابان، ممکن است با جان عده ای بازی کند. در نتیجه ما خریدهای خیلی زیادی طبق لیستی که تهیه کرده بودیم، داشتیم. علاوه بر چیزهایی که برداشتیم، دو سه تا یخچال که با برق ماشین کار می کند برداشتیم و دو هزار و ۵۰۰ لیتر بنزین و در ماشین ها تقسیم شد. سه تا از ماشین های ما وانت های چهارچرخ متحرک چابک. و البته دو هزار لیتر آب هم برداشتیم. علاوه بر افرادی که نام بردم، دو تا نفرات برتر آفرود ایران را هم بردیم؛ بهراد طوقی و شبیر محمدی. اینها گروه پیشتاز ما بودند. اینها دو تا تپه و کوه از ما جلوتر می رفتند و بررسی می کردند که اگر امکان رفتن گروه هست، بقیه ادامه مسیر دهند. روز ۲۹ اسفند راه افتادیم به طرف شهداد. شهداد را رد کردیم، از جاده نهبندان پیچیدیم به طرف کویر، ساعت ۲-۳ بعدازظهر، دو ساعت رانندگی کردیم، مهرداد قزوینیان تشخیص داد که شب را بمانیم. هوای کویر، فوق العاده عالی، بهاری، حتی یک نسیم هم نمی آمد. بچه ها چادرها را برپا کردند. بابک قزوینیان آشپزمان بود. دو تا هم شاگرد داشت. میز درجه یکی چیده بودند و روی صندلی خودم نشسته بودم. ناگهان دیدم کوه هایی که تا ۵ دقیقه قبل می دیدم را دیگر نمی بینم.
چه ساعتی از روز بود؟
حدود ۴ بعدازظهر. دیدم یک دیوار جلوی من را گرفته. اول نفهمیدم چیست. بعد دیدم دیواری از توفان جلوی من را گرفته است. دیوار توفان شن. داد زدم «بچه ها جمع کنین که توفان داره میاد» اصلا به جمع کردن نرسید؛ دیدم چادر، میز کار، ظروف و ... رو هوا بود. درجه حرارت به شدت آمد پایین و یک دفعه رفت زیر صفر. پریدیم توی ماشین ها. تا ۷ صبح ما در ماشین بودیم. ساعت ۷ صبح انگار یک کلید زده باشند، توفان یک دفعه فروکش کرد. آمدیم بیرون، تازه بچه ها پخش شدند تا وسایلشان را جمع کنند و راه افتادیم.
برگشتید یا ادامه دادید؟
ادامه دادیم تا برسیم به عمق کویر.
موقعیت جغرافیایی توفان کجا بود؟
اینجا شروع محدوده ای بود به وسعت ۴۰ هزار کیلومتر مربع. قصد داشتیم برویم به عمق ۱۰ هزار کیلومتر مربع. این ۴۰ هزار کیلومتر مربع را می شود سه قسمت کرد؛ در درجه اول این بیابان مرکزی که غرب می رود به طرف شرق، از آنجا از زیر خراسان جنوبی، کویر لوت شروع می شود، لوت شمالی شروع می شود، تا جاده ای که کویر را قطع می کند، از طرف نائین می رود به سمت چوپانان، گلشن و فردوس. در واقع طبس. این می شود لوت شمالی. ما پایین تر از اینجا بودیم.
چقدر پایین تر؟
در حدود ۳۰ کیلومتر از جاده ای که از شهداد می خورد به نایبند، پایین تر. این قسمت مرکزی می شود به سه قسمت می شود تقسیم کرد؛ قسمت غربی کلوت ها که از شهداد شروع می شود یه سمت گندم بریان و یک سمت نایبند. قسمت شرقی می شود ریگ یلان؛ کوه های بلند ماسه ای که پیش از اینکه ما برویم مشخص نبود چه ارتفاعی دارد. قسمت وسط، کریدور قاچاقچیان است. از ریگ یلان در کلوت ها، آدم هایی رفته اند. جاده شهداد به نایبند هم از توی کلوت ها رد می شود. می توانید لب آسفالت بایستید و از کلوت ها یا از رودخانه شور عکاسی کنید. قسمت شرقی ریگ یلان است، هیچ بنی بشری تاکنون به عمق ریگ یلان نرفته است. فقط گابریل با یک شترسوار بلوچ مواجه شده بود که آن شتر سوار مدعی بود ریگ یلان را قطع کرده و آمده است. البته جنوب ریگ یلان را قطع کرده که کوه ها ارتفاع کمتری دارند و هم فاصله کمتر است. قسمت وسطی جایی است که محلی ها می شناختند، قاچاقچیان می شناختند، صاف است و از آن تردد می کنند. در آن قسمت درگیری های زیادی بین قاچاقچیان و نیروهای نظامی و انتظامی اتفاق افتاده است. در این قسمت ها مواجه می شوید با تعداد زیادی ماشین های منفجر شده چه به خاطر مینگذاریهای نیروهای نظامی برای مقابله با قاچاقچیان و اشرار و همچنین به دلیل درگیری ها. پیش از اینکه حرکت کنیم، نقشه مینگذاریها را گرفتیم. در نتیجه این ها در مرکز لوت جنوبی و مرکزی سه قسمت تقسیم می شود. ما در وسط این قسمت خوابیدیم. حدود ۳۰ تا ۴۰ کیلومتر با جاده فاصله داشتیم و شب اول آنجا خوابیدیم.
روز بعد از توفان وسایل را که جمع کردید، قاعدتا پایین تر رفتید. درست است؟
بله، در جلسه ای که گذاشتیم، مهرداد قزوینیان گفت آن مسیر ماهواره ای که دیده اند و به دو شاخه تقسیم می شد که اسمش را زبان مار گذاشتیم، راه افتادیم.
مسیر تخت است یا اینکه عوارض زمینی دارد؟
به اندازه دو طرف عوارض زمینی ندارد. به همین دلیل بچه ها هرطور که می خواستند رانندگی می کردند و لذت می بردند.
همان مسیر قاچاقچی ها می شود؟
همان مسیر قاچاقچیها. به اندازه ۳۰ کیلومتر جلو رفتیم. رسیدیم به ابتدای دره ای که زبان مار نام گذاری کرده بودیم. من و مهرداد ماشین جلویی بودیم و راه پیدا می کردیم و می رفتیم تا رسیدیم که زبان مار دو شاخه می شود. تا برسیم به این مسیر، ماشین ها گیر کردند، به همدیگر کمک می کردند و فلان، یک روز تمام طول کشید و شد غروب روز ۲۹ اسفند. بالکن خیلی قشنگی در بیابان پیدا کردیم، چادرها را زدیم. بچه ها وسایل هفت سین همه چیز آورده بودند. حتی سبزه. در این سفر یک مهمان هم داشتیم؛ یک روباه شنی ماده. این حیوان خیلی کوچولو است. حدود یک کیلوگرم بیشتر وزن ندارد. محلی ها قبلا این را گرفته بودند و به عنوان کادو برای من آورده بودند. من فکر می کردم اهلی می شود، اما یک ابلیس به تمام معنا بود. روزها در شومینه می خوابید، شبها وسایل خانه من را خراب می کرد. فقط ۱۰ روز با من بود. این حیوان را برده بودیم تا در بیابان آزادش کنیم. همان شب مهرداد تله فنی گذاشت تا شاید جفتش را بگیریم. و اتفاقا همان شب یک روباه شنی نر هم گرفتیم. فردا صبح بلند شدیم، هفت سین را چیدند و عروسی به راه شد! تحویل سال هم حدود ساعت ۹ صبح بود اگر یادم باشد. سال تحویل شد و دعای تحویل سال خواندیم و همه رسومات تحویل سال را به جا آوردیم. به عنوان شگون روز اول، این عروس و داماد را بهم رساندیم، جلوی دوربین ها هم معرفی کردیم و اینها خیلی شیک، دوتایی با هم رفتند! تا جایی که دوربین کار می کرد، با هم بودند. بعد از آن شروع کردیم به اکتشافات و جاهای دیگر.
روز بعد به کدام سمت رفتید؟
رفتیم به یک جای عجیب بسیار زیبایی به اسم کوه های ستاره ای. وزش بادها در لوت اکثرا شمال غربی به جنوب شرقی است، به همین دلیل کلوت ها یا کوه هایی که تشکیل شده، شمالی جنوبی است. در یک نقطه خاصی از لوت، نمی دانم چرا بادها تغییر جهت می دهند و بادها از همه طرفند؛ از بالا که نگاه کنید، به صورت ستاره اند. کایت موتوری هم برده بودیم، بچه ها کایت را راه انداختند و فیلمبردار رفت بالا، تصویربرداری از همه جهت شد. بهراد و شبیر و مهرداد و ... ماشین بازی های آنچنانی کردند. عصرانه خوردیم و قرار شد همینجا بمانیم. روز بعد رفتیم به دنبال یکی از کشفیات مهم مان؛ پایین ترین نقطه ایران و پایین ترین نقطه فلات ایران و پایین ترین نقطه کویر لوت را هیچ کس نمی دانست کجاست. بعضی فکر می کردند جازموریان است. بعضی می گفتند چاله لوت است. درحالی که چاله لوت که بعد ما اسمش را گذاشتیم چشم لوت، ۳۳۵ متر از سطح دریا بالاتر است. ولی یک جایی را بچه های سپاه رصد کرده اند که در شمال گلبفات است و حدود ۱۴۰ یا ۱۶۰ متر از سط دریا بالاتر است. ما حرکت کردیم و رفتیم و بچه ها مدام اندازه می گرفتند. دو سه نفر مسوول رصد کردن ارتفاع بودند. رفتیم به طرف جایی که حدس می زدیم پایین نقطه است. بلد نبودیم، اما با حدس و گمان پیش می رفتیم. این عکس که می بینی؛
دو سه ماشین مدفون شد و من با موبایل ماهواره ای صحبت می کنم، جایمان را نشان می دهم. یک هلیکوپتر به دستور استاندار در کرمان آماده بود تا به محض اینکه ما به مشکل اساسی برخوردیم، بیاید. پارچه های قرمزی که در تصویر است، متصل به آنتن های بلندی است که به ماشین ها وصل است. تا اگر ماشین ها مدفون شدند، این پارچه ها راهنمایی کنند. ماشین ها را نجات دادیم. مسیر را ادامه دادیم و رسیدم به جایی که ارتفاع ۱۰۴ متر بالاتر از سطح دریا بود. بعدها یک مستندی ساخته شد، آقای دکتر کردوانی را طبق نشانی ها و گراهایی که داده بودیم، بردند به آن ناحیه و فیلمبرداری کردند. پایین ترین نقطه را که پیدا کردیم به پیشنهاد مهرداد حرکت کردیم به طرف چاله لوت.
همان که شد چشم لوت؟
بله. اگر روی نقشه های ماهواره ای نگاه کنید، چاله لوت شبیه یک چشم عظیم است که کائنات را نگاه می کند. به همین دلیل اسمش را گذاشتیم چشم لوت. در تمام این فاصله دائم حیات پیدا می کنیم؛ ابتدای کار که روباه شنی را پیدا کردیم. پایین تر رفتیم، مهدی نبیان، مار پیدا کرد. بعد سوسمار پیدا کردیم، آگاما پیدا کردیم. همینطور هم به جنگل های تاغ برخورد می کردیم.
در ارتفاع ۱۰۴ متر از سطح دریا چقدر فاصله با کوه های ستاره ای داشتید؟
از نظر هوایی فکر می کنم حدود ۱۰ کیلومتر فاصله داشتیم که می پیچید به طرف کلوت ها. تقریبا انتهای کلوت ها. جاهای مختلف هم توقف می کردیم تا فیلمبرداری کنیم. سرپرست گروه فیلم برداری هم آرش (اینانلو) بود؛ تصاویر مختلف می گرفتند. بعداز ظهر بود که رسیدیم به چاله لوت که قاعدتا باید بی حیات ترین و گرمترین نقطه لوت باشد. رفتیم وسط چاله که عمقش تقریبا ۳۰ متر، ۴۰ متر است. یک چاله گرد که مشخص نیست به چه دلیل بوجود آمده است؛ شهاب سنگی اصابت کرده،یا واقعا زمین نشست کرده است.
ابعادش چقدر بود؟
سه کیلومتر در دو کیلومتر. البته حدودا.
یعنی یک بیضی.
تقریبا. مهرداد بالای این چاله پرواز کرد و فیلم گرفتیم. یک لحظه فکر کردیم مهرداد را گم کردیم،اما بعد متوجه شدیم بنزین تمام کرده است. به هرحال رفتیم پایین. در چاله لوت اولین چیزی که دیدم، یک پروانه بود. قشنگ در آن چاله، به آن ظریفی از جلوی ما حرکت کرد رفت. بعد مارمولک پیدا کردیم. در وسط چاله، چیزی وجود دارد مثل رودخانه؛ آب گل غلیظ و شور دارد.
عرض رودخانه چقدر است؟
دو متر، بعضی جاها هم می شود سه متر. اما سرتاسر آنجا جاری است. مهدی نبیان نمونه هایش را برداشت، مطالعاتمان را کردیم و راه افتادیم.
سرچشمه داشت این رودخانه؟
نه، معمولا از زمین می جوشد آب این رودخانه ها. رودخانه های عمق کویر، معمولا سرچشمه ندارند. از عمق زمین در می آیند. به همین دلیل است که کویر به چند جور تقسیم می شود؛ کویر سفید داریم، کویر زرد داریم و کویر چربه داریم. خطرناکترینش همین کویر چربه است، قهوه ای رنگ. آب را در خود نگه می دارد.
باتلاقی می شود؟
بله، باتلاقی شدید می شود. چون کلرور سدیم دارد. کلرور سدیم بسیار گران است. همین بسته های نمکی که در بسته بندی کفش یا وسایل الکترونیکی می گذارند تا رطوبت را نگه دارد.
از چاله لوت بیرون آمدید؟
بله آمدیم بالا و دیدم بچه ها پچ پچ می کنند و وقتی من نزدیک می شوم، سکوت می کنند. گفتم شاید حرف جوانانه خصوصی می زنند. من قدم زدم به سمت بینهایت تا اینها به کارشان برسند! ۴-۵ کیلومتر رفتم و برگشتم، هوا تاریک شده بود. گفتم خب بابک امشب شام خوبی می خواهد بدهد. دیدم پشت میز، یک صندلی گذاشته اند. تا من نشستم، دیدم یک گروه از دور می آیند و یک شمع روشن کرده اند و تولد تولد مبارک می خوانند. کیک هم آورده بودند و کادو و ...
روز بعد، ۳ فروردین کجا رفتید؟
تا اینجا به هدف اول رسیدم؛ اول چاله لوت را دیدیم. بعد هم دیدیم که لوت عاری از حیات نیست. بعد حرکت کردیم به طرف هدف اصلی مان یعنی عبور از ریگ یلان. بعد از ۳-۴ ساعت رانندگی رسیدیم به ابتدای ریگ یلان. از بالا که نگاه کنید در عکس های ماهواره ای، ۵ تا دره می بینید که از هم فاصله می گیرند. اسم آنجا را گذاشتیم «پنجه لوت». مهرداد یکی از دره ها را انتخاب کرد ریگ یلان را قطع کنیم. البته آن روز نمی خواستیم ریگ یلان را قطع کنیم، قصد این بود که تا جایی که روز اجازه می دهد، پیش برویم.
ریگ یلان چقدر عرض دارد؟
حدود ۶۰ کیلومتر. وقتی وارد ریگ یلان شدیم، چیزی که به چشم می آمد، ارتفاع این کوه های ماسه ای بود.
چه ارتفاعی؟
حدود ۴۰۰ متر. تا آن موقعی که ما رفتیم، نامیبیا در آفریقا، رکورددار ارتفاع کوه های ماسه ای بود. ولی الان رکورددار کوه های ماسه ای در دنیا، ما هستیم. البته این باید ثبت شود. در این مسیر دو تا ماشین های پیشتاز می رفتند که ما هم پشت سر آنها می رفتیم. دو سه تا دره را رد کردیم که هوا کم کم تاریک می شد، یک جنگل تاغ پیدا کردیم و همانجا کمپ کردیم. دوربین را برداشتم رفتم یک طرفی. مهدی و مهرداد رفتند دام گذاشتند برای گرفتن موش ها تا ببیند از چه نوع هستند. مارمولک و چند جانور کوچک دیگر پیدا کردند. در نتیجه دیگر در اعماق لوت و ریگ یلان ما حیات پیدا کردیم. ریگ یلان علاوه بر ارتفاع کوه هایش، طبق برآورد ناسا، ۷ سال گرمترین نقطه زمین بوده است. ۷۰.۷ درجه سانتیگراد. یعنی در گرمترین نقطه زمین ما حیات پیدا کردیم، به وفور. چه گیاهی چه حیوانی. بچه ها دام گذاشتند و با این موش ها و حشرات مشغول بودند. روز بعد یکی دو تا دره دیگر رفتند، از یک جایی که سرازیر شدیم، به مهرداد گفتم به همین راه که می رویم، امکان برگشت به سمت بالای دره نداریم.
شیب دره چقدر بود؟
حدود ۷۰ درجه. در حدی عمودی بود که فقط می شد پایین برویم. امکان بالا آمدن از رمل ها نبود. دو سه تا دره دیگر جلو رفتیم. این نوع جاها را باید ماشین هایی بروند که هم چهار چرخ متحرک باشند، هم سرعتی باشند، هم چابک باشند. ماشین آرش (اینانلو) از تویوتاهای قدیمی بود که بیشتر قدرتی هستند تا سرعتی. یعنی به درد گل و بیابان می خورد تا رمل. شبیر و بهراد جلو بودند و با بیسیم به ما گفتند تا اینجایی که آمدیم را فراموش کنید، از اینجایی که ما می بینیم، ۷ تا دره عمیق تر جلوی راهمان هست. گفتم بچه ها برگردند تا تصمیم بگیریم. بعدازظهر شده بود. مهرداد تصمیم گرفت از این راهی که آمدیم برگردیم تا از پنجه لوت یک دره دیگر را انتخاب کنیم. موقع برگشت همه ماشین ها آمدند بالا، ماشین آرش نتوانست بالا بیاید. بچه ها تلاششان را کردند، اما بالا نیامد. روز بعد قبل از طلوع آفتاب بچه ها شروع کرده بودند به کار. تا بعد از ظهر بچه ها وقت صرف کردند تا ماشین آرش را بالا بیاورند. یک روز عملا برای بالا آوردن ماشین آرش طول کشید و همان شب هم آنجا ماندیم. صبح روز بعد رفتیم به اول پنجه لوت، دره دیگری را به انتخاب مهرداد رفتیم. باز تصمیم داشتیم که این ۶۰ کیلومتر را طی کنیم. بهراد و شبیر و بابک و بچه های دیگر که ماشین هایشان چابکتر بود، جلو رفتند. ما روی رد اینها تفریحی می رفتیم. عکاسی و فیلمبرداری می کردیم و مهرداد دنبال سنگ های آذرین بود و پیدا می کرد. ناگهان من و مهرداد بر خوردیم به یکی از عجیبتری چیزهایی که جایی مثل ریگ یلان می توانید ببینید؛ یک جای فلتی (صاف) بود، حدود ۱۰۰ متر طول داشت و ۳۰-۴۰ متر عرض داشت. معلوم بود که زمانی آنجا آب بوده. سله بسته های خاک رس داشت. دو تا درخت تاق بلند به ارتفاع ۵-۶ متر آنجا بود. به فاصله ۳۰ متر از هم. دو جفت گنجشک گلو آبی، هم روی این درخت ها زندگی می کردند. روی هر کدام، یکی وسط ریگ یلان، یعنی نزدیکترین فاصله به آب، ۶۰ کیلومتر بود. چون انسان ندیده بودند، تا نیم متری شان می رفتیم و عکس می گرفتیم و آنها واکنشی نداشتند. رسیدیم یک جایی جنگل تاق بود، همانجا بساط را پهن کردیم و ماندیم. همانجا بچه ها با ماشین از سینه کوه ها بالا می رفتند و پایین می آمدند و لذت می بردند. روز بعد راهمان را ادامه دادیم برای عبور از ریگ یلان. ۴-۵ دره که پیش رفتیم و از هم جدا افتاده بودیم، من درحال فیلم گرفتن بودم. مهرداد رانندگی می کرد. بیسیم صدا کرد که یکی از بچه ها چپ کرده است.
کدام یکی از ماشین ها چپ شد؟
همینطور که آنها حرف می زدند، من فیلم می گرفتم، یکی از بچه ها توی بیسیم گفت انگار ماشین آرش چپ شده. من چیزی نگفتم و فیلمم را می گرفتم. مهرداد کج کرد طرف آنها و از جای دیگر بچه ها را پیدا کرد، از دور ماشین چپ شده را دیدم، اما فیلمم را قطع نکردم. همینطور که فیلم را ادامه دادم، توی ویزور دوربین دیدم آرش زنده است، رضا زنده است، مهدی زنده است، حسین هم زنده است. آن موقع نفس راحتی کشیدم و دوربین را گذاشتم کنار. آرش چپ کرده بود و بچه ها مشغول شدند که ماشین را سرپا کنند. در چندساعت این ماشین را صافکاری کردند، کارهای مکانیکی ماشین را انجام دادند، اما شیشه نداشت. دوباره راه افتادیم. بعدازظهر شد. حمله دوم ما باز ناکام بود. برگشتیم و رسیدیم به جاده ای که مسیر قاچاق بود. اینجا هم بنزینمان تمام شد و هم آب. تا نزدیکترین آبادی که دهسلم بود، حدود ۹۰ کیلومتر فاصله داشتیم. مهرداد گفت برویم برسیم دهسلم، شب را بمانیم، بنزین و آب را جایگزین کنیم. رسیدیم به دهسلم و ریختند توی حوض قنات و حمام سرپایی کردند. شب ماندیم، صبح دهسلم را گشتیم، روز به گشت و گذار و استراحت گذشت. رفتیم تا آسیاب بادی های همان محدوده را دیدیم. شب برگشتیم نزدیکی یک دهی که یک اقامتگاه ها درست کرده بودند؛ پمپ بنزین و محل استراحت و غذا و ... شب همانجا ماندیم. لب جاده نهبندان بودیم. روز بعدش تصمیم گرفتیم از پشت ریگیلان برویم.
پس نتوانستید ریگ یلان را قطع کنید.
نه، نتوانستیم. تصمیم گرفتیم از شرق ریگیلان برویم. دو سه تا دره را امتحان کردیم، اما باز نتوانستیم. یک جایی توفان گرفت، طوری که گوگل ارث کار نمی کرد که بتوانیم راهمان را پیدا کنیم. دو سه ساعتی در طوفان چرخیدیم، اخر سر لب یک پرتگاهی توقف کردیم. مهرداد گفت حسم می گوید باید از این پرتگاه برویم پایین. گفتم برویم پایین، برگشتی با بالا نداریم. اما اطمینان کردیم و رفتیم پایین. پاله ای بود مسیر. کمی که جلوتر رفتیم، رسیدیم به مسیری که خط ماشین بود. همان خط لاستیک ماشین را پیش رفتیم، تا رسیدیم به کوریدور شرقی ریگیلان. دوباره یک دره دیگر را امتحان کردیم، رفتیم تو، رسیدیم به کوریدور وسطی. یعنی از انتهای ریگیلان رفتیم داخل. اینجا دیگر خطر باتلاق تهدیدمان می کرد. رسیدیم لب یک دره ای که ماشین ها خیلی آهسته پشت سر هم حرکت می کردند. دو طرف مرتفع تر می شد، اما فوق العاده زیبا بود. در حاشیه ها تعداد زیادی شتر وحشی دیدیم. شترهای وحشی از ۲۰۰-۳۰۰ سال پیش از کاروان ها جا ماندهاند یا گم شدهاند یا مانده اند و آنجا زاد و ولد کرده اند. هیکلشان کوچکتر شتر معمولی بود و باریکتر. بچه یکی از آنها هم کور بود و مادرش هم رهایش کرده بود. دره را پیش رفتیم. بعد فهمیدیم که این مسیری که ما رفتیم، راه قاچاقچیها ست و معروف است به کوچه. بعد برخوردیم به ماشین های متلاشی شده، اما عرض مسیر مدام کم می شد؛ ۸ متر، ۶ متر و ۴ متر. اما دو طرف ارتفاع دیواره ها بیشتر می شد. تا جایی که رسید که ۲۰-۳۰ متر. یعنی هیچ راه گریزی نداشتیم. خوردیم به سنگر و ماشین های منفجر شده. مهرداد گفت حس می کنم این دره مینگذاری شده. یا باید برگردیم یا برویم جلو. نمی توانستیم برگردیم، مسیر زیاد بود. گفت به امید خدا برویم جلو. گفتم حاضری ماشین جلویی باشی؟ قبول کرد. بچه رسیدن به ما. چایی خوردیم و گفتم این دیواره ها که می بینم، امکان دارد یوز پلنگ داشته باشد. در نتیجه شما حداقل یک کیلومتر دورتر از ما بیایید و فقط هم روی رد ما بیایید. از رد ما بیرون نروید. اگر ما یوزپلنگی چیزی دیدیم، بتوانیم فیلم بگیریم. من و مهرداد راه افتادیم. بعد از ۴ ساعت رانندگی، این دره اجازه داد از دره درآمدیم، شد تپه های کوتاه ماسه ای، بچه ها رسیدند به ما.گفتم هرکسی می خواهد برود ماشین بازی. گفتند ماشین بازی نمی خواهیم، شما حق این کار را نداشتی که اولین ماشین بروی و الکی سر ما را کلاه بگذاری که یوزپلنگ هست و ...
به کدام مسیر رسیدید؟
خوردیم به جاده بم. آنجا دیگر بچه های خودشان را شست و شو دادند و رسیدیم به چندتا قهوه خانه. رفتیم داخل یکی، عصرانه خوردیم و حرکت کردیم به طرف بیابان. رسیدیم به یک روستا و مهرداد گفت قبلا اینجا آمده ام، یک جای خیلی باصفایی را میشناسم که شب را برویم آنجا چادر بزنیم. رفتیم در دره، آب بود و نیزار و رسیدیم به نخلستان. در این روشنایی ماشین، از زور پشه، جلو دیده نمی شد. پیاده شدیم، دوتا بچه های روستایی، مار جعفری دستشان بود. پرسیدم درباره مار و اینها، گفتند اینجا پر از مار است و نمی توانید چادر بزنید. بعد متوجه شدیم این روستا یکی از سایت های تحقیق و پژوهشی مار است! کدخدای ده آمد و اعضای انجمن اسلامی ده و ... آمدند به استقبال. اما ما رفتیم در مسجد ده استراحت کردیم. صبح روز بعد هم آمدیم به طرف کرمان و بعد هم تهران. این شد ۱۵ روز.
این مسیر را ثبت کردید یا نه؟
من گزارش علمی این سفر را فارسی و انگلیسی نوشتم و برای اکثر دانشگاه های ایران فرستادم. برای دانشگاه تهران، دانشکده جغرافیا، سازمان حفاظت محیط زیست، برای سازمان نقشه برداری، میراث فرهنگی، دانشگاه های اطراف کویر، استانداری های استانهای اطراف کویر، فرمانداری های اطراف کویر و برای چند دانشگاه خارجی هم فرستادم. اما دست نگه داشتم از طرف یکی از این دانشگاه ها فرستاده شود به مجامع علمی دنیا. به ناسا فرستاده شود. چون ناسا که محمدعلی اینانلو نمی شناسد. باید یک نهاد علمی این کار را بکند. ولی دریغ از دو کلمه جواب که از طرف این مراکز که برای ما آمده باشد. به همین دلیل است می گویم آدمی مثل بهمن ایزدی برای این مملکت ارزشمند است. یا به دکتر کردوانی بیش از این احترام بگذارند. به آدمهایی که زحمت می کشند باید بیشتر ارزش گذاشته شود. اما زبان مار باید ثبت شود. کوه های ستاره ای باید به ثبت برسد. پایین ترین نقطه فلات ایران باید به ثبت برسد، پنجه لوت، چشم لوت باید به ثبت برسد، ارتفاع کوههای ماسه ای هم باید به ثبت برسد.
از این مناطق می شود برای گردشگری طبیعی استفاده کرد؟ به نظرم حرفه ای ترین نوع اکوتوریسم (طبیعت گردی )است.
بله. اکوتوریسیم در اینجا خیلی تخصص می خواهد. آدم های حرفه ای می خواهد، ماشین های حرفه ای می خواهد. و بسیار هم گران است. در تمام دنیا به این نوع گردشگری می گویند ادونچر تورز. اما به نظر من بالاتر از اندونچر تورز است.