مصاحبه آقای اینانلو با روزنامه آسمان مورخ 1 اسفند ماه
از آخرین اتفاق شروع کنیم؛۴۰-۵۰روز پیش خبری آمد که شما را در سمنان با قوچی شکار شده گرفته اند. در فصل شکار ممنوع و البته در منطقه شکار ممنوع. هرچند بعد اعلام شد که برادر شما بوده و خودتان نبوده اید. پیگیری که کردم، یکی از مسوولان سازمان محیط زیست گفتند که یک ماه قبل از آن هم در تهران شکار غیر مجاز کرده اید.
یک ماه پیش در کجا؟ چرا دروغ؟ من الان 15 سال است شکار نمی روم. 15 سال پیش تفنگ و گلولهام را گذاشتم کنار، اما تفنگ پرندهزنیام را دارم. با برو بچهها راه میافتیم میرویم بیابان، تیری هم نمیاندازم معمولا.
چرا شکار را کنار گذاشتید؟
چون لذتی از شکار نمی برم. از موقعی که تفنگ را گذاشتم کنار و به جای اینکه از توی دوربین تفنگ جانور را نگاه کنم، با دوربین فیلمبرداری نگاه کردم و مخصوصا از وقتی خودم فیلم می سازم، تازه می فهمم آن لذتی که من از شکار می بردم و احتمالا دیگران می برند، لذت کاملی نبود. خدا رحمت کند آقای آرا، از شکارچی های قدیمی بود، اسلحه فروشی هم داشت در خیابان لاله زار. مغازه اش پاتوق شکارچی ها بود. شکارچی های قدیمی آدم های درست و حسابی بودند، حرف های درست و حسابی می زدند. جوان بودیم آن موقع، می نشستیم پای صحبت های آقای آرا؛ می گفت که شکار تا یک جایش لذت و هیجان دارد، از آنجا به بعد کثافت کاری می شود.
این لذت تا کجاست؟
لذت شکار از شب قبل شروع می شود؛ جمع کردن وسایل و تصور کردن اتفاقات روز بعد و هیجانی که همه اینها می دهد. اصلا ما شب قبل از شکار، از هیجان خوابمان نمی برد. صبح زود بلند می شی از خواب، سوار ماشین می شوی، می رسی به شکارگاه و ماهرخ می روی، میخوابی، تیراندازی می کنی. تا این لحظه هیجان شکار است. تیر که به شکار می خورد، تازه کثافتکاری های شکار شروع می شود؛ حال بیا سر ببر، شکم کن، کول کن و … اصلا افتضاح! بعدها فهمیدم که چه می گوید.
من این حرف شما که می گویید «خیلی لذت بیشتری از نگاه کردن به شکار از لنز دوربین فیلمبرداری می برم» را قبلا هم شنیده ام، خوانده ام و خودتان هم تایید می کنید که بارها گفتهاید. اصلا حرفت جدیدی نیست. چقدر این حرف ریاست و چقدر واقعیت؟
تا آنجایی می تواند ریا باشد که من احتیاج به ریا داشته باشم. شما تا زمانی که احتیاج نداشته باشید که دروغ نمی گویید، ریا نمی کنید. من هرچی فکر میکنم میبینم احتیاجی به ریا ندارم. برای اینکه نه از نظر مالی محتاج به اینم که ریا کنم و نه از نظر اسمی نه شهرت و نه شخصیتی. احتیاجی به ریا ندارم. دروغ بگویم که چی بشود؟ بخواهم بروم شکار، می روم شکار. اما ۱۵ سال است شکار نرفتم.
ماجرای تفنگ کنار گذاشتن شما چه بود؟
من صحنه آخرین شکارم را در برنامه ای که بیژن بیرنگ داشت تعریف کردم؛ اشک از گوشه چشمانش راه افتاد. بدون اینکه حرفم را قطع کنم دست کردم در جیبم و یک دستمال کاغذی به او دادم. بعد گفت همیشه منتظر بودم که بشنوم با این قوچ چکار می کنی.
من چندتا استاد دارم در طبیعت، سواد کلاسیک و آکادمیک ندارند. استاد جنگل من، افراسیاب است. توی ده ای زندگی میکند کنسکوه، بالای تنکابن است. اگر فیلم درسواوزالا دیده باشی، افراسیاب همان درسواوزالایت. فوت و فن های جنگل را از افراسیاب یاد گرفتم. فوت و فن های کوهستان را از قربانعلی یاد گرفتم. اهل موجن شاهرود است. فوت کرد البته چند وقت پیش. خیلی رفیق بودیم. دائم هم با هم دعوا داشتیم. چون میرفتیم سر تیر، شکار را رم میداد، میگفت حالا بزن! پاییز سال ۷۶ یا ۷۷ با قربانعلی رفته بودیم شاهوار، بالا سر شاهرود. کوه غیرقابل پیشبینی است شاهوار. صبح خیلی زود بود. آفتاب تازه داشت می زد، رسیدیم به ارتفاع. حدود ۴هزار متری. قربانعلی داشت دوربین میکشید. من تکیه داده بودم به یک صخره. آفتاب هم تازه زده بود. دیدم یک هما بالای سر من میچرخد. شما از روی زمین که به هما نگاه می کنید، ارتفاعش ۲هزار متر است. اما توی ارتفاع ۴هزار متری فاصله هما با من ۱۰ متر بود. هما خیلی زیباست. پرتقالی رنگ است. دیدم بالای سر من می چرخد. نگاهش می کردم. چشم تو چشم بودیم. کنجکاوی از چشم های هما میبارید که اینها توی سرزمین من چه می کنند؟ این همینطور می چرخید. دایره ای که هما می زد، من را خوابآلود کرد. همینطور که توی نخ هما بودم، قربانعلی زد روی شانه من، بادست به من فهماند ۳ تا قوچ بزرگ توی دیدرس هستند. تفنگ را برداشتم و گلنگدن زدم، چرخیدم که برم پیش قربانعلی و قوچها را نگاه کنم، باید زانویم را میگذاشتم زمین اما ۱۰ سانتیمتر که با زمین فاصله داشت، دیدم یک گل کوچک آبی زیر زانوی من است. زانویم را برداشتم، دوربینم را درآوردم، برعکس گرفتم روی گل، چون اینجوری ذره بین می شود. دیدم چه گل زیبایی است، چه نظمی توی این گل بود. فکر کردم یادم آمد این گل را توی آلپ هم دیدم. بعد فکر کردم توی دره بغلی هم هست. یادم رفت که قربانعلی من را صدا کرده. باز زد روی دوشم و با اشاره پرسید چی شده؟ بعد خزیدم پیش قربانعلی، کلاهش را گذاشت زیر تفنگ، تفنگ را تنظیم کردم، توی دوربین تفنگ دیدم سه تا قوچ در فاصله مناسب ۱۵۰ متری هستند. طبق معمول هر شکارچی حرفه ای، از اول تا آخر هر سه تای این قوچ ها را برانداز کردم ببینم کدام مسن تر است، کدام شاخش بزرگتر است و … بعد وسطی را نگاه کردم. به اضافه را گذاشتم روی کتف قوچ و مرگ این حیوان قطعی بود. مردن این قوچ، کسری از ثانیه بود. از روی شانه این قوچ، علفهای دم اسب دیدم. نسیم آنها را خیلی لطیف حرکت می داد. فکر کردم این قوچ چه لذتی می برد توی این نسیم و علفها. سر تفنگ را به اندازه چند سانت بردم بالا که در آن فاصله می شد ۳ متر. ماشه را فشار دادم و گلوله خورد بالای سر اینها و هر کدام از یک جایی فرار کردند. برگشتم نشستم پیش قربانعلی، گفتم: «باز این دوربین نامیزون شده» من را نگاه کرد و گفت: «دوربین نامیزون نیست، خودت نامیزونی، پاشو بریم که تو دیگه شکارچی بشو نیستی!» اولین بار بود یک همچنین اتفاقی برای من می افتاد. آخرین گلولهای بود که من شلیک کردم.
بعد از آن دیگر شکار بزرگ نرفتم. گاه گداری شکار پرنده می رفتم، اما آن هم یکی دوسالی است که نمی روم. هرچند شاید بروم تیری هم میاندازم. اما دلم میخواهد نخورد.
پس این ماجرای شکار غیرمجاز شما در سمنان و … از کجا آمده است؟
این یک برنامه مهندسی شده بود برای حذف یک منتقد مستقل که بدون ترس و واهمه و بدون تطمیع شدن، حرفش را میزند. آن هم به دست یک عده جوانی که راه به اینترنت دارند، احساساتی هستند. شکار کار من نبود. عکس من را هم اشتباه کردند منتشر کردند، وکیلهای من هم پیگیر ماجرا هستند.
اما شکار بالاخره اتفاق افتاده.
من در آن دوره مریض بودم، اگر مریض نبودم ممکن بود در شکار هم باشم. برادر من رفته بود شاهرود، خانه و زندگی دارد. سرایداری دارد که گویا بچه اش تالاسمی دارد. کسی به این گفته بود که جگر و گوشت شکار برای بچه ات خوب است. وسوسه شده بود، رفته بود نصفه شب، زده بود به کوه، شکار زده بود و بعد فهمیده بود چکار کرده. ترسیده بود. زنگ زده بود به برادر من به حالت گریه که این کار را کرده ام.
از چه چیزی ترسیده بود؟
از کاری که کرده بود. چون حق استفاده از تفنگ و شکار نداشته. برادرم نشانی میگیرد و با یکی از دوستانش می روند آنجا.
کجای شاهرود؟
کوه تپال، چسبیده به شاهرود. میروند انجا و شکار را بر می دارند. مشورت می کنند، می گویند یک راست می رویم محیط زیست. نزدیک جاده آسفالت می بینند ماشین محیط زیست ایستاده. نگه می دارد و ماجرا را تعریف می کنند. اما قضیه را به این صورت می گویند که ما محاصره کردیم و دستگیر کردیم. اما به هر صورتی که شکار بوده، به من ارتباط ندارد. من نه در صحنه بودم، نه ارتباطی داشتم.
شما می گویید در آن روز بیمار بودید. اما در همان دوران گویا در غرب کشور هم رفته بودید. همین تناقض ایجاد می کند.
موضوع گذشت. سرماخوردگی من خوب شد. برف آمده بود، رفتم طرف های آوج گفتم ببینم چه خبر است، تصویر بگیریم. موقعی که به آنتن (موبایل) رسیدم سیل اساماس ها بود که به موبایل من می رسید. بچه ها زنگ زدند که یک همچنین ماجرایی است. عکس تو را منتشر کردهاند با خبر. من با دفتر تماس گرفتم پیام گذاشتم که شلوغ نکنید بیایم ببینم چه خبر است. بعد هم دیدم کلی کامنت برای خبر گذاشته بودند و همراه با فحش های رکیک. من خیلی دلخور شدم. چون خود ماجرا، چیزی نیست. یک شکار زده شده. امااز اینکه بعد از ۳۰ سال که دارم کار می کنم، چندتا جوان آبروی آدم را بریزند ناراحت بودم. روی دلخوری یک مطلب نوشتم؛ تیغ و زنگی. باز هم ادامه پیدا کرد. زندگی برای من نگذاشتند. انقدر فحش های رکیک و کامنت های ناجور و … پیگیری کردم، دیدم قضیه کاملا هدایت شده و مهندسی شده. اسم برادر من اول آمده بود، اما عکس من را گذاشته بودند. چرا؟ یک سایتی در شاهرود عکس بزرگ من را گذاشته بود و زیرش نوشت مرد بزرگ طبیعت در شکار دستگیر شد. او سابقه طولانی دارد. دوسال پیش هم در توران چنین کاری کرده و دستگیر شده. نسل آهوی ریآباد هم این آقا برداشته. همه اینها کذب محض است. تشویش اذهان عمومی است.
این خبر از کجا آمد؟
گفتند از یک خبرنگار معتمد محیط زیست. این تخلف است که اطلاعات درونی محیط زیست سمنان را به خبرنگار داده اند. جالب اینجاست که در خبر اول، اسم و عکس من را می نویسند، اما رییس محیط زیست شاهرود چند روز بعد گفت محمدعلی اینانلو نبوده، شکرالله اینانلو بوده.
با پیگیری شما گفتند برادرتان بوده یا خودشان گفتند؟
نه، خودشان گفتند. بعد از پیگیری خبرنگارها، گفتند محمدعلی اینانلو نبوده. بعد هم شنیدم که آن رسانه می گوید از دست ما در رفت. خیلی از شاهرودی ها به من زنگ زدند و گفتند حساب شاهرودی ها را جدا کنید.
شما میگویید خود شکار ارزش نداشته و اتفاق بزرگی نیست که در بوق و کرنا کرده است. چرا باید یک همچنین خبری به وجود بیاد؟ از قدیم گفته اند تا نباشد چیزکی هرگز نگویند چیزها. درواقع چرا این قضیه مهم شد؟
همینجا یک چیز را روشن بگویم؛ اگر صحبت از مدیریت سازمان محیط زیست میکنم، درباره ناکارآمدی و یا کارآمدیاش حرف می زنم، منظور مدیریت فعلی نیست. صحبتی که میکنم درباره مدیریت محیط زیست، حداقل مربوط به ربع قرن است.
اما برمیگردیم به سال ۱۳۷۰ من سردبیر مجله شکار و طبیعت بودم. یک عده از آدم هایی که این کاره نبودند، آمدند سازمان محیط زیست. آن چیزی که در پردیسان اندیشیده می شود، لزوما آن چیزی نیست که در بیابان اتفاق می افتد. بنابراین کسانی باید در پردیسان تصمیم بگیرند که با بیابان آشنا باشند. وقتی یک عده آکادمیک را مینشانند آنجا که احترامشان هم برای من واجب است، دچار اشتباه می شوند. چون کار عملی نکرده اند. بیابان خیلی ریزهکاری دارد که بر تصمیم گیری هم تاثیرگذار است.
در سال ۱۳۷۰ آقایان یکسری مقرراتی وضع کردند که من فوری احساس خطر کردم. مطلبی نوشتم که عنوانش بود؛ امکان اجرای قانون. خلاصه مطلب این بود که «قانونی که نمیتوانید اجرا کنید، وضع نکنید.» این قانونی که می خواهید به اجرا بگذارید، محیط بان را به خطر می اندازد و از دو حالت خارج نیست؛ محیط بان با شکار چی رودر رو می شود؛ یا باید با او برخورد کند که تیراندازی بوجود می آید و به کشته شدن یکی از دو طرف منجر می شود یا اینکه باید تخلف را ندید بگیرد و سرش را بیندازد پایین و بروند که این هم تخلف سازمانی است.
پس از آن چه اتفاقی افتاد؟
من فکر می کردم بعد از نوشتن این مطلب، حداقل سازمان با من تماس بگیرد و بپرسد که تو پیشنهادت چیست؟ آقای منافی، رییس سازمان زنگ زد به من و گفت: «من در اون مجله رو تخته می کنم» آن موقع حتی یک محیط بان کشته نشده بود. الان ۱۱۳ تا محیط بان کشته شده داریم. دو سه تا پای اعدام و چندتا پای دیه داریم. رقم تایید نشده ای چیزی حدود ۳۰۰ تا شکارچی کشته شده. این کشتار به دلیل ناواردی مدیران سازمان محیط زیست اتفاق افتاده است. من مستقیما مدیران سازمان محیط زیست را مقصر می دانم. موقعی که گوزن زرد زده شد، خانم ابتکار گفت جریمه های شکار را می بریم بالا. این چه ربطی به شکار دارد؟ شکار تعریف دارد. گوزن زرد را داخل فنس، بیخ گوش رییس سازمان کشته اند. این ترور است. در قالب شکار نمی گنجد. چرا گرفتاری تازه درست می کنید. بعد مدیرکل محیط زیست استان تهران موقعی که شکارچیها را تهدید می کند، فکر نمی کند با چه نیرو و لشکری تهدید می کند؟ کل سازمان محیط زیست همه لشکرش را جمع کند، می شود ۳ هزار محیط بان. ۳هزار نفری که ماشین و لباس و پاسگاه مشخص دارد. در مقابل بالای یک میلیون شکارچی که لباسش معلوم نیست، ماشینش معلوم نیست. شبرو است، پای کوه زندگی می کند کوه و کمر را بهتر از محیط بان بلد است. با ۳هزار نفر از ته سراوان تا بالای اردبیل، می خواهید با شکارچی ها مقابله کنید؟
قبل از این قانون چه روندی وجود داشت؟ رابطه شکارچی و محیط بان چگونه بود؟
موقعی که در دهه ۳۰ کانون شکاربانی و نظارت بر صید تاسیس شد، از ارتش و ژاندارمری نیرو گرفتند. وکیلباشی ها و استوارهای قلچماق را آوردند به عنوان نیرو. آنها با همان فرهنگ ژاندارمری آمدند از حیات وحش محافظت کنند. شروع کردند به کتک زدن و فحش دادن و لت و پار کردن و تیراندازی و مانند اینها به شکارچی. نتیجه این شد که به شکار معمول، شکار لجبازانه هم اضافه شد. یعنی شبی نبود که روسای شکاربانی نبینند چندتا کله پاچه آهو توی گونی پرت شده در حیاط خانه شان یا در شکاربانی نبینند. یا شاخ قوچ میخ شده به در حیاط شکاربانی. یا عقاب و حواصیل و حلال گوشت و حرام گوشت پرت شده داخل شکاربانی. یکی از دلایل انقراض نسل آهو، شکار لجبازانه بود. این موضوع یواش یواش تعدیل شد، تا زمانی که شکاربان های تحصیل کرده و بیابان دیده، آمدند روی کار، از دهه ۴۰. آدمهایی مثل بیژن درهشوری، هوشنگ ضیایی. بعد از آن ارتباط شکارچی و شکاربان خوب شد؛ شکارچی و شکاربان با هم برخورد می کردند. بعد از چاق سلامتی، خبر گرفتن از اوضاع و احوال بیابان، اگر چیزی احتیاج داشتند و یا مشکلی داشتند، برطرف می کردند، شکاربان ها خداحافظی می کردند که بروند، اما شکارچی ها می گفتند پروانه ما را ببینید و بعد بروید. خلاصه به هم اعتماد می کردند. نه شکارچی و نه شکاربان، کشته نشدند. زمانی که مدیرکل استان تهران بعد از کشتن گوزن زرد در پردیسان تهدید کرد که شکارچی ها را فلان می کنیم و بهمان، یک مطلب نوشتم که بوی خون می آید. من به عنوان کسی که با بیابان آشناست پیش بینی می کنم؛ اگر این روش خشن غیرمسالمتآمیز را با حیوانات پیش بگیرند، حیوان زیادی کشته می شود، آدم زیادی هم کشته می شود.
همین گوزن زرد زدن، درواقع لجبازی با محیط زیست بود. مثلا آقای اینانلو را سر لج انداختند.
بروند و ببینند چه کسی را سر لج انداخته اند. نباید این برخورد را می کردند. شکارچی را تهدید نکنید. اگر دو نفر، سه نفر، چهار نفر سر لج این کار را کردند، با همه سر لج نشوید. این اصول اولیه جنگ و دفاع است که باید سعی کنید لشکر دشمن را متفرق کنید. نمی شود به خاطر دو سه نفر، با همه دشمن شد.
دلیل دشمنی چیست؟
چون از همان تاریخ ۶۹، به دلیل سیاست های غلطشان رابطه خوب شکارچی و شکاربان را بهم زدند و تبدیل به دشمنی کردند. الان شکارچی و شکاربان دشمن هستند. این دشمنی هاست که این قتل ها اتفاق می افتد. پارسال مجمع تشخیص مصلحت یک نامه نوشت که می خواهیم ورود کنیم به مساله محیط زیست، شما هم نظرت را بگو. زمانی که صد و سیزدهمین محیط بان تو زنجان کشته شد. من خیلی دلخور بودم بابت این اتفاق. نشستم یک صفحه جواب اینها را بدهم، شد ۸۰ صفحه. عنوان هم بود «آری اینچنین است برادر» همزمان می رفتم چین. توی فرودگاه دبی، ۴ ساعت استاپ داشتم، نوشتم، ۱۱ روز در چین نوشتم. ۱۰-۱۲ ساعت داخل هواپیما نوشتم. چند روز برای تصحیح طول کشید تا این مقاله درآمد. فرستادم برای سازمان محیط زیست که اینها دلیل کشته شدن محیطبان هاست.
یک اتفاقی که چندسالی است افتاده و البته تاحدودی هم همه گیر شده، انزجار از شکار است. چرا این اتفاق افتاده است؟
نعل وارونه می دانید چیست؟ اینها نعل وارونه زدند؛ شکار را کردند مساله روز محیط زیست، از احساسات مردم استفاده کردند. به همین دلیل شکار کم کم به ضد ارزش بدل می شود. تا دلیل اول انقراض حیوانات بشود شکارچی. چرا؟ چون اگر می خواهند پارک ملی لار را می خواهند اجاره بدهند به بخش خصوصی، کسی حواسش نباشد. بندر امیرآباد را میزنند بیخ گوش میانکاله، کسی حواسش نباشد. دریاچه ارومیه و هامون خشک می شود، کسی حواسش نباشد. شکار مهمتر است. ۴۰ تا تالاب ما از بین می رود، کسی حواسش نباشد. راه، حساس کردن به شکار است. این دوره هم که اسم محمد علی اینانلو آمده وسط، بهترین موقع است که بگویند اینانلو مرد طبیعت رفته شکار. یک قوچ اهمیتی ندارد.
چرا اهمیت ندارد؟
چون نهایت یک تخلف اتفاق افتاده. اصلا برادر من زده، اصلا خود من زدم. قانون دارد، میگوید جریمهاش این است، بپرداز، خداحافظ شما. آدم را که خفه نمی کنند. سایت ها نوشتند سه قوچ یک ساله، نه یک قوچ یک ساله. اما نمی دانند که شکارچی و شکاربان قوچ یک ساله و دو ساله را می گوید بره پارساله. هنوز رسمیت ندارد به اسم قوچ. از سه سالگی و چهارسالگی می شود قوچ. بره پارساله را هم نمی زنند. هرکی زده، میرود جریمه اش را می دهد. اما می دانید سالی چندتا شکار دراین مملکت کشته می شوند؟ من می گویم؛ سالی ۱۰۰ هزار حیوان وحشی در ایران کشته می شود.
این آمار رسمی نیست تا آنجا که می دانم.
حدود ۱۰ سال پیش یکبار گفتند حیوانات قابل شکار در ایران اعم از قوچ و میش و آهو و … حدود ۱۱۶ هزارتاست. هنوز هم می گویند ۱۱۶ هزارتاست. میگوییم ۱۰۰ هزارتا. معمولا در طبیعت نوع نر، کمتر از نوع ماده است. اما می گوییم نه، ۵۰-۵۰. به هرحال اینها جفتگیری می کنند و دو قلو سه قلو میزایند. میگوییم نه، یکی. از این ۵۰ هزار تا، ۴۰ هزارتا زایمان موفق دارند. همان ۱۰ سال پیش، ۱۱۶هزار جیوان باید شده باشد ۱۵۶ هزار تا. تصاعدی در سال های دیگر بالا می رود. تا الان باید حداقل شده باشد نیم میلیون. پس اینها کجا رفته؟ کشته شده اند دیگر. دراین مملکت دستکم سالی ۵۰ تا ۱۰۰ هزارتا حیوان کشته می شود.
این همه شکار که در سال کشته می شود، با مجوز است؟
سالی به طور متوسط ۳۵۰ تا ۴۰۰ تا پروانه شکار داده می شود. کلا ۴هزار تا در این ۱۰ سال. یعنی فقط در بهترین حال ۴هزار تا مجاز بوده. اگر در سال ۵۰ هزار تا کشته شده باشد، در ۱۰ سال می شود ۵۰۰ هزار شکار کشته شده است.
با این حساب باید شکارگاهها مملو از شکارچی غیرمجاز باشد. واقعا اینگونه است؟ چه کسی این همه حیوان را شکار کرده است؟
آن کسی که خانه اش پای کوه یا توی کوه است. تفنگ بیجوازش را هم همانجا مخفی کرده. به طور متوسط روزی یکی میزند و میفروشد. خیلی از این چیزها را نباید گفت. برای من تف سربالاست اگر بگویم در فلان پارک ملی فلان اتفاق می افتد.
شما بحث شکارکشی را مطرح میکنید. اتفاقی که برخی مواقع به جریمه دادن منجر میشود، اما همان شکارچی دوباره همانکار را تکرار میکند، ابایی هم از جریمه ندارد.
۵۰ دفعه می رود، یک بار جریمه می دهد.
اما تورهای شکار در ایران وجود دارد که برخی مواقع با تیتر احساساتی «شلیک آمریکایی به حیاتوحش ایران» همراه می شود. سوال من این است که شکار مگر چه تجارت پر سودی است که خیلی ها از آن دل نمیکنند؟
خب اگر منظور گوشت فروشی است، آن کسی که پای کوه زندگی می کند، آن حیوان را به اسم قوچ یا میش و شکار نمی بیند، آن حیوان را ۴۰ کیلو گوشت میبیند که اینجا بر میگردد به مسائل دیگر اجتماعی که اقتصاد محلی است.
چه کار می شود کرد که مردم محلی، گوشت فروشی نکند؟
باید به اقتصاد شکار توجه کرد. کشوری که ۴ فصل دارد، اقلیم های متفاوت دارد، کوهستان و دریا و جنگل دارد، سازمان محیط زیست اگر میگوید سالی ۴۰۰ تا پروانه شکار می دهد، اقرار به بیعرضگی کرده است. ایران باید سالی ۴۰ هزار تا پروانه بدهد.
صدور این همه پروانه شکار در دنیا سابقه دارد؟
من مثال میزنم؛ در آلاسکا در سال ۲۰۰۹ تعداد ۱۰۵۱۲۸ پروانه شکار صادر شده است. در سوئد بیشتر از ۳۵۰ هزار شکارچی وجود دارد. شکار موس توی این کشور رواج دارد. نزدیک به ۲۰ میلیون کیلوگرم گوشت موس. شکار گوزن هم به شدت رواج دارد. جمعیت و اقلیمشان هم از ایران پایینتر است. در کشورهای اروپای شرقی، میلیونی پروانه شکار صادر میکنند. آمریکا سالی ۲۰۰ میلیارد دلار چرخش مالی صنعت شکار دارد. از آمریکا سالی ۸۰ هزار شکارچی بیرون می آید تا به شکار در کشورهای دیگر بروند. متوسط هزینه ای که می کنند برای رفتن به کشور مقصد، نفری ۵۰ هزار دلار است. یعنی آمریکا سالی ۴ میلیارد دلار برای شکار در کشورهای دیگر خرج می کند. همه کشورهای مقصد هم دور و بر ایران هستند؛ آذربایجان، ارمنستان، ترکیه، قزاقستان، مغولستان و حتی افغانستان. حالا میگوییم شکارچی آمریکایی نه، اما شکارچی ژاپنی هم همین خرج را می کند، مکزیکی، چینی و آلمانی هم همین خرج را می کند. اما ما چشم و گوشمان را بستیم و از احساسات مردم استفاده می کنیم تا شکار را بد نشان دهیم.
دلیل محدودیت برای صدور پروانه شکار، محدود بودن تعداد حیات وحش و حیوان قابل شکار در ایران است. درواقع بسیاری از گونه های جانوری روبه انقراض رفته اند.
کشور ما از نظر جانوری بسیار مولد است. بهترین جای دنیاست. اما چرا کم است؟ چون سازمان حفاظت محیط زیست به یکی از وظایف اصلی خودش که قانون هم برایش معین کرده است، عمل نمی کند؛ تکثیر و رهاسازی گونه های جانوری. علاوه بر این به وظیفه دیگرش حمایت از آنهایی که می خواهند کار تکثیر و رهاسازی هم انجام دهند، هم عمل نمی کند. حتی در برخی مواقع جلوی انها را هم می گیرد. به همین دلیل است که تعداد گونه های جانوری ما کم شده و حیات وحش به خط انقراض رسیده است. در کشورهای مختلف مثلا همین ترکیه، شبکه های تلویزیونی هستند که به شکار مشغولند، خودشان کار تکثیر و پرورش انجام می دهند و البته فروشگاه هایی برای فروش محصولات شکار در چند کشور دارند و البته تور شکار برای همان گونه هایی که پرورش داده اند، برگزار می کنند.
تورهای شکار که این روزها برگزار می شود، از شکار بزرگ مثل کل و قوچ به شکار پرنده ها بدل شده است. چرا این چرخش بوجود آمده؟
تعریف شکار در طول دوران ها فرق کرده است. زمانی که غار نشین بودید، یک تعریف دیگر داشت. اولین مناطق حفاظت شده را ایران داشت. طاق بستان، منطقه حفاظت شده شاه ساسانی. آمد توی تاریخ، شد شهکار، یعنی کار شاهان. کار درباریان و پولدارها. در قرن ۱۸ میلادی شکار تبدیل شد به کار لردهایی که به بخشی از طبیعتشان را به کارخانه اختصاص داده بودند و بخشی را به پرورش حیوانات شکار. با بوق و لباس قرمز و نگهبان و جرگهچی، شکار لردی می کردند. همین فرهنگ را بردند در هند. شروع کردند به منقرض کردن حیوانات. ببر، پلنگ، شیر و … را منقرض کردند. این فرهنگ تسری پیدا کرد بین جوامع محلی و شکارکش ها بوجود آمدند. تعریف شکار تغییر کرد. در آفریقا به پوچر معروفند. کسانی هستند که یک فیل را می کشند، عاجش را درمیاورد. یعنی شکار سودجویانه شرمآور. همین بلا را سر کرگدن آوردند.
اما از حدود ۱۰۰ سال پیش که صنعت گردشگری رواج پیدا کرد، شکار توریستی پیدا شد که خیلی ظریف به شکار اقتصادی بدل شد. این شد که محلی ها به این نتیجه رسیدند که اگر خودم نزنم، نگهدارم، پرورش بدهم، کسی میآید و ۱۰برابر درآمد دارم. در ترکیه، قرقیزستان، مغولستان مجوز شکار یک قوچ را ۵۰ هزار دلار می فروشند.
ما می توانیم در ایران از شاخه هشتم اکوتوریسم که شکار و صید است، میلیاردها دلار درآمد داشته باشیم. هم اشتغالزاست و هم درآمدزاست. نسل جوان ما باید اقتصادی بیندیشد به جای اینکه احساساتی شود درباره شکار.
یکی از خطرات حیات وحش ایران، انقراض گونه های جانوری است. یوزپلنگ و پلنگ این روزها بیشتر خبری میشوند.
تعداد زیادی پلنگ در این ۶-۷ ماه اخیر کشته شدند. من شنیدم تا ۴۰ پلنگ کشته شده. اما چرا پلنگ کشته می شود؟ پلنگ بسیار حیوان باهوشی است که در هر ارتفاعی این حیوان زندگی می کند؛ از لب اقیانوس تا ارتفاع ۷ هزار متری. در داخل ایران هم همین است؛ همه جا پلنگ دیده می شود. شخصیتی که پلنگ دارد، فوق العاده عجیب است؛ با ماشین می روید، پلنگ را می بینید در فاصله ۵۰ متری. دوربین در میآوری که عکس و فیلم بگیری، همینطور نگاهت می کند، آرام قدم بر می دارد تا به یک سنگ برسد، پیچید پشت سنگ دیگر نمی بینید. پلنگی که میرود زیر ماشین، کشته می شود، غذا ندارد. چون بشر زیست گاه های پلنگ را تخریب کرده است. بعد هم چون سازمان محیط زیست گونه های جانوری را تکثیر نکرده، پلنگ گرسنه میماند. علت بعدی هم شکار لجبازانه است. پلنگ را برای پوستش می زنند. اما آتش زدن پلنگ پیام دارد.
در کشوری که این گونه ها منقرض می شود، شکار اقتصادی می تواند به حفظ حیات وحش کمک کند؟
کل و قوچی که می رسد به ۱۰-۱۲ سال، سربار گله است. همچنین اجازه نمی دهد قوچ جوان ۷-۸ ساله جفتگیری کند و ژن معیوب تکثیر می کند. آن کل باید حذف شود. این کل را به جای اینکه پلنگ بدرد، با یک گلوله می شود راحتش کرد. اما به ۱۰ هزار دلار فروخت به شکارچی خارجی، درآمدزایی کرد و برای خرید امکانات و پرورش گونه های جانوری هزینه کرد.
یک اصلاح قانون باید انجام شود، تا درآمد هر منطقه در خودش هزینه شود. شکار را باید در شرایط حاضر محدود کرد، اما با برنامهریزی و نه لجبازی. باید با جوامع محلی صحبت کرد، باید گوسفند را از مناطق کم کرد به جای ان باید محلی ها را تشویق کرد کل و بز پرورش دهند. باید جوامع محلی را در سود شریک کرد. از سوی دیگر دشمنی شکارچی و محیطبان، به رفاقت بدل می شود. به زندگی مسالمتآمیز بدل میشود. بدیهی است که سازمان محیط زیست با این نیرویی که دارد نمی تواند حریف شکارچی شود.
به محض اینکه سازمان محیط زیست نشان دهد علاقه دارد اوضاع شکار بهتر شود، شکارهای لجبازانه از بین می رود. تجربه ثابت کرده زمانی که شکارچی مجاز با پروانه در شکارگاه است، شکارچی غیرمجاز نمی آید. چون می داند فوری لو می رود. خود به خود یک همکار است برای محیط زیست. این برای شکار پرنده. برای شکار چهارپا هم مجوز می دهند، یک محیط بان هم می فرستند همراه با شکارچی پروانه دار، محیطبان هم می فرستد سازمان محیط زیست، پس شکارچی غیرمجاز می داند محیط بان هست در بیابان، نمی آید. از یک میلیون شکارچی، ۱۰۰ هزارتا هم قبول کنند با سازمان همکاری کنند، خود به خود می شود ۱۰۰ هزار تا محیط بان. علاوه بر این شکارچی خودش تمایل پیدا می کند حیاط وحش را در فصل سرد و بی آذوقه سال حفظ کند، علوفه و دانه بریزد برای آهو، گوزنی و پرندهای که در برف علوفه و غذا ندارد.
همین چند روز پیش خبر رسید کاک احمد تفنگش را شکست و گذاشت کنار. این کار را تایید می کنید؟
خودم هم تنفگ را کنار گذاشتم و دوربین برداشتم. اولین نفرم که چنین کاری در قوم شاهسون میکند. این کار را کردم برای اینکه به پرورش این حیوانات کمک کنم. اما محیط زیست یک موضوعی نیست که فیس بوکی بشود به آن کمک کرد.
در ماجرای یوزپلنگ ایرانی هم حواشی بسیاری بوجود آمد. از جمله اینکه دعوا شد سر اینکه چه کسی برای اولین بار گفته پیشنهاد رفتن یوز روی پیراهن تیم ملی چه کسی بوده است.
الان در قرن 21 یکی از مترها و معیارهای سنجش مدیریت یک کشور، وضعیت محیط زیست است. اینکه ما با محیط زیستمان چگونه رفتار می کنیم تا مثلا به ما وام بدهد از بانک جهانی یا نه. اگر پروژه یوزپلنگ و گور ما موفق شود، اتفاق بزرگی افتاده است.
اما درباره موضوعی که کی اول گفته کی آخر، استدعا دارم از همه که این دو تا جمله من را رمزگشایی کنید که وقتی در برنامه ۹۰ گفتم: رادیو با من مصاحبه کرد که برزیلی ها آرمادیلو را گذاشته اند به عنوان گونه درحال انقراض، شما چه می گویید، من هم گفتم ما هم یوز را بگذاریم روی پیراهنمان.» کجای این جمله می گوید که گفته ام پیشنهاد من بوده؟ بعد از این آقای درویش به من زنگ زد که آرش نورآقایی ماه هاست روی این پروژه کار می کند، گفتم من اطلاع نداشتم. حالا که کار می کند، من هم بازی، زیر و بال این پروژه را می گیریم. هیاهو ندارد. من در مصاحبه رادیویی فکرم به جایی رسید و نگو که کسی از شش ماه پیش روی آن کار می کند.
یکی گفته بود که این شکارچی پیر می خواهد بوسیله یوز معروف شود. اما نه، من از یوز معروفترم. یوز را من معروف کردم. در سال ۷۱ بیبیسی واید لایف یک نقشه پاک کرد که یوز آسیایی منقرض شده است؛ از سوریه تا هندوستان. همزمان آقای میرانزاده و سرهنگ یوسفی، در پارک ملی کویر از یوز عکس گرفتند. من سردبیر مجله شکار و طبیعت بودم. من در مجله چاپ کردم و برای بیبیسی فرستادم. آنها بعد عذرخواهی کردند و نقشه شان را اصلاح کردند. ۷-۸ سال بعد سازمان ملل به ایران وام داد تا یوز را احیا کنند.
شما با شکارچیها به شکار می روید؟
بله
چرا؟
چون از فضایش خوشم میآید. از هیجانش و اینها خوشم میآید. گاهی هم فیلم میگیرم.
شما گوشت شکار میخورید؟
بله، خیلی هم کیف میکنم.
از چه گوشتی خوشتان میآید؟
مهم درست کردن گوشت شکار است. گوشت بره اهلی خوشمزهتر از گوشت شکار است. گوشت شکار را باید بلد باشی تا درست کنی.
دریافت مشاوره تخصصی رایگان